دیالوگ

دیالوگ
طبقه بندی موضوعی

۳۹ مطلب با موضوع «بر اساس ژانر :: جنایی» ثبت شده است

پابلو اسکوبار: «جایی که حقیقت باورش سخت باشه، دروغ لازمه»        

Pablo Escobar:
Lies are necessary when the truth is very hard to believe.


[Narcos] [S01E08] [2015] [نارکس]

پال: «در روز رستاخیز، زمانی که با خدا روبرو میشم و اون می‌پرسه چرا یکی از درست‌ترین معجزه‌هاش رو کشتم، من چی بگم؟ بگم مربوط به کارم بود؟ کارم؟»
جان: «تو به خدا میگی اون یه لطف بود که کردی. من میدونم که نگرانی و داری آزار میبینی. من میتونم حسش کنم. اما شما نباید دراین‌باره کاری کنید. من خودم میخوام که انجام بشه و به پایان برسه. من میخوام. خسته‌ام رئیس. خسته‌ام از اینکه تمام راه تنهام. تنها مثل یه گنجشک توی بارون. خسته‌ام از اینکه هرگز کسی رو نداشتم که بگه کجا میریم، از کجا میایم و یا چرا میریم. بیشتر از مردمی خسته‌ام که همدیگه رو آزار میدن. خسته‌ام از تمام دردهایی که میشنوم و حس می‌کنم. که هر روز بیشتر میشن. درست مثل اینه که خرده‌های شیشه توی سرمه، برای همیشه. می‌تونین متوجه بشین؟»
پال: «آره، جان. گمون کنم بتونم.»

Paul: On the day of my judgment, when I stand before God, and He asks me why did I kill one of his true miracles, what am I gonna say? That it was my job? My job?
John: You tell God the Father it was a kindness you done. I know you hurtin' and worryin', I can feel it on you, but you oughta quit on it now. Because I want it over and done. I do. I'm tired, boss. Tired of bein' on the road, lonely as a sparrow in the rain. Tired of not ever having me a buddy to be with, or tell me where we's coming from or going to, or why. Mostly I'm tired of people being ugly to each other. I'm tired of all the pain I feel and hear in the world everyday. There's too much of it. It's like pieces of glass in my head all the time. Can you understand?
Paul: Yes, John. I think I can.


[The Green Mile] [1999] [مسیر سبز]

مارج:«آخه واسه چی؟ واسه یه ذره پول؟ هیچ می‌دونی زندگی از یه ذره پول بیشتر میارزه؟»


  Marge: And for what? For a little bit of money. There's more to life than a little money, you know


[Fargo] [1996] [فارگو]

مایک:«میدونی یه پلیس از چی بیشتر میترسه؟ بیشتر از شلیک کردن؟ بیشتر از هر چیزی؟... "زندان"... گیر افتادن کنار کسایی که خودت فرستادی‌شون اونجا.»


Mike: You know what a cop fears most? More than getting shot, more than anything? Prison. Getting locked up with everybody you put away


[Better Call Saul] [S01E06] [2015] [بهتره با سول تماس بگیری]

کلر:«برای بهترین‌ها دعا کن، اما برای بدترین‌ها آماده باش.»


Keller Dover: Pray for the best, but prepare for the worst


[Prisoners] [2013] [زندانیان]

آمستردام:«وقتی میخوای یه شاه رو بکشی، نباید تو تاریکی بهش خنجر بزنی. باید در حالی اونو بکشی که همه‌ی دربار بتونن مردنشو ببینن.»


Amsterdam: When you kill a king, you don't stab him in the dark. You kill him where the entire court can watch him die


[Gangs of New York] [2002] [دار و دسته‌های نیویورکی]