دیالوگ

دیالوگ
طبقه بندی موضوعی

آنـتونـیوس:«غیر قابل تصوره که انسان بتونه با احساسش خدا را درک کنه... چرا خدا خودش را در هاله‌ی مه‌آلودِ نویدها، و معجزه‌های نامرئی مخفی کرده؟... ما چطور می‌تونیم به مؤمنان اعتقاد داشته باشیم در حالیکه خودمون ایمانی نداریم؟... چه خواهد گذشت به ما که می‌خواهیم ایمان داشته باشیم، ولی نمی‌تونیم؟... چی به سرشون میاد، اونایی که نه می‌خوان ایمان داشته باشن و نه می‌تونن؟... چرا نمی‌تونم خدا رو در درونم نابود کنم؟... چرا با وجود اینکه هنوز نفرینش می‌کنم در وجودم زندگی می‌کنه؟... می‌خوام از قلبم بیرونش کنم، اما اون با این واقعیت ساختگی باقی مونده. از چنگش خلاصی ندارم... می‌خوام اطمینان داشته باشم، نه اعتقاد، نه حدسیات. میخوام که خداوند دستش را به طرف من دراز کنه. از چهره‌اش پرده برداره و با من حرف بزنه...»

مظهرِ مرگ:«اما اون سکوت می‌کنه...»

آنـتونـیوس:«از دلِ ظلمات صداش می‌زنم، و گاهی احساس می‌کنم کسی آنجا نیست...»

مظهرِ مرگ:«شاید واقعا هم آنجا کسی نباشه...»

آنـتونـیوس:«در این صورت زندگی دلهره‌ی بی حاصلیه... هیچکس نمی‌تونه به مرگ چشم بدوزه، و با این حال زندگی کنه.»

[The Seventh Seal] [1957] [مهر هفتم]

گیلیس:«شما نورما دزموند هستید. بازیگر فیلم های صامت. شما خیلی بزرگ بودید.»

دزموند:«هنوز هم بزرگ هستم. این فیلم ها هستن که کوچیک شدن!»

[Sunset Boulevard] [1950] [بلوار سانست]

دهـقان:«تو کسی رو سراغ داری که واقعاً آدم خوبی باشه؟... شاید خوبی فقط یه افسانه‌ست!»

کشیش:«وحشتناکه...»

دهـقان:«آدم همیشه دوست داره چیزهای بد رو فراموش کنه و به خوبی‌های ساختگی ایمان بیاره... این آسون‌ترین راهه!»

[Rashomon] [1950] [راشومون]

کیدو:«زمانی که سرنوشت به چیز زشت و خشنی مانند انتقام لبخند میزنه، این نه تنها گواه وجود خداست، بلکه مثل اجرای فرمان اوست!»

[Kill Bill Vol.1] [2003] [بیل را بکش: بخش اول]

بـاب:«زمانی بود که من همه چیز و همه کس رو متهم می‌کردم، به خاطر همه‌ی دردها و رنج‌ها و چیزهای زننده‌ای که مواجه‌شون می‌شدم... اما دیدم که این چیزها برای مردم هم اتفاق می‌افته... هر کسی رو متهم می‌کردم، مردم سفید پوست رو متهم می‌کردم، جامعه رو متهم می‌کردم، خدا رو متهم می‌کردم... ولی هیچوقت هیچ جوابی نگرفتم. به این دلیل که همیشه از خودم سوال‌های غلط می‌پرسیدم. تو باید سوال های درست از خودت بپرسی.»

درک:«مثل چی؟»

بـاب:«هر کاری که تا حالا انجام دادی، باعث شده زندگیت بهتر بشه؟»

[American History X] [1998] [تاریخ مجهول آمریکا]

کاتر:«هر حقه‌ی جادویی مرکب از 3 مرحله است. اولین مرحله "تعهد" نام داره. شعبده باز یه چیزی رو به شما نشون میده. یه دسته ورق، یه پرنده، یا یه انسان. نشون شما میده، شایدم از شما بخواد خوب بررسیش کنید تا بدونید واقعا وجود داره. بدون تغییر، و طبیعی... ولی البته حقیقت چیز دیگه‌ایه... مرحله دوم "بازگشت"ـه. ساحر اون چیز معمولی رو می‌گیره و یه کار غیرمعمولی روش انجام میده... حالا شما می‌خواهید دلیلش رو بفهمید ولی نمی‌تونید، چون شما درست به ماجرا نگاه نمی‌کنید. چون واقعا برای فهمیدن اسرار تلاش نمی‌کنید. خودتون سر خودتون کلاه می‌ذارید... ولی هنوز کسی تشویق نمی‌کنه، چون ناپدید کردن یه چیز کافی نیست. باید اونو برش گردونید... و اینجاست که هر حقه‌ای قسمت سوم هم داره... سخت‌ترین بخش... بخشی که ما بهش می‌گیم: حیثیت (پرستیژ)»

[The Prestige] [2006] [پرستیژ : حیثیت]