جولز:«من نمیخوام اون پول رو بهت بدم، میخوام با اون پول چیزی ازت بخرم. میخوای بدونی چی میخوام ازت بخرم رینگو؟»
رینگو:«چی؟»
جولز:«زندگیتو... من این پول رو بهت میدم که نخوام بکشمت!... کتاب مقدس (انجیل) میخونی رینگو؟»
رینگو:«نه مرتب.»
جولز:«یه پیام داره که من از برش کردم- حزقیال 25:17 - :
"مسیر انسان درستکار را از هر طرف، بی عدالتی ِخودخواهان و استبداد انسانهای اهریمنی فراگرفته است. خوشا به حال آنکه در راه خیر قدم برمیدارد، و ضعفا را از درهی تاریکی چون چوپان راهنمایی میکند و آنها را از تاریکی عبور میدهد؛ چرا که او حامی ِبا شرافت ِبرادرانش است و هدایت گر گمراهان و یار کودکان گمشده. پس من هر کسی را که بر نابودی برادرم کمر بستهاند نابود میکنم. و تو خواهی فهمید که من تنها خداوندگارم، آنگاه که انتقامم را بر تو نازل میکنم."
سالهاست که من دارم این آیه رو میخونم. و هر کسی که بهش گوش داده، در انتها مُرده. راستش الان تو باید مرده بودی!... هرگز به اینکه اون چه معنایی میده فکر نکردم. فقط با گفتنش خونسردیم رو برای کشتن طرف مقابل حفظ میکردم.... تا اینکه امروز چیزی رو دیدم که منو دوباره به فکر انداخت... حالا دارم این آیه رو تعبیرش میکنم: معنیش میتونه این باشه که تو مرد اهریمنی هستی، من انسان درستکارم و آقای 9 میلیمتری! (اشاره به تفنگش) حامی ِچوپانه که در درهی تاریکی هوای منو داره!!... یا اینکه میشه گفت: تو مرد ردستکاری، من چوپانم و این دنیاست که اهریمن و خودپسنده!... من واقعا میخواستم که حقیقت این باشه. ولی حقیقت این نیست. حقیقت اینه که تو مظهر ضعیفانی و من مرد اهریمنیام. اما من دارم تلاش میکنم رینگو، واقعا سخت تلاش میکنم که چوپان باشم.»
[Pulp Fiction] [1994] [پالپ فیکشن : داستان عامهپسند]