دیالوگ

دیالوگ
طبقه بندی موضوعی

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «استنلی کوبریک» ثبت شده است

وحشتناک‌ترین حقیقت درباره‌ی جهان هستی این نیست که تا چه اندازه خصومت‌آمیزه، بلکه اینه که چقدر بی‌قید و لاابالی‌ـه. اما اگه ما بتونیم به سطحی برسیم که سرشاره از همین چالش‌های لا‌ابالی و پذیرفته شده‌ی زندگی، در محدودی مرزهای مرگ، — هر قدر هم که انسانِ بی‌ثبات تواناییش رو داشته باشه — هستیِ ما میتونه معنای اصیل و کاملی داشته باشه... هر قدر هم که "تاریکی" پهناور و بی‌کران باشه، ما باید "نور" خودمون رو پیدا کنیم.

The most terrifying fact about the universe is not that it is hostile but that it is indifferent; but if we can come to terms with this indifference and accept the challenges of life within the boundaries of death — however mutable man may be able to make them — our existence as a species can have genuine meaning and fulfillment. However vast the darkness, we must supply our own light.


Stanley Kubrick Interview, Playboy ,September 1968
مصاحبه استنلی کوبریک، مجله پلی‌بوی ۱۹۶۸

پریسون:«خوبی از درون آدم میاد... خوبی انتخابیه... وقتی آدم نتونه انتخاب کنه، از آدم بودن هم دست می‌کشه.»

[A Clockwork Orange] [1971] [پرتقال کوکی]

وندی:«منو اذیت نکن»

جــک:«من نمیخوام اذیتت کنم»

وندی:«به من نزدیک نشو»

جــک:«عزیزم، نور عمرم، من قصد ندارم به تو آسیبی برسونم. نذاشتی حرفم رو تموم کنم... گفتم قصد ندارم که بهت آسیبی برسونم، من فقط می‌خوام مغزت رو به هم بریزم!!...»

[The Shining] [1980] [درخشش : تلألو]

بیل:«هیچ رویایی تنها یک رویا نیست.»

[Eyes Wide Shut] [1999] [چشمان کاملا بسته]

الکس:«خنده داره که رنگ‌های دنیای واقعی، تنها زمانی واقعا واقعی بنظر می‌رسند، که اونها رو روی صفحه‌ی نمایش می‌بینید!»

[A Clockwork Orange] [1971] [پرتقال کوکی]

هال 9000:«می خوای چی کار کنی، دیو؟ فکر می کنم این حق منه که جوابی برای این پرسش داشته باشم... می‌دونم که عملکردم زیاد خوب نبوده، اما می‌تونم بهت تضمین بدم که بدون هیچ شبهه‌ای دوباره همه چی روبراه میشه... من الان خیلی احساس بهتری دارم؛ واقعاً میگم... ببین، دیو تو خیلی آشفته به نظر می‌رسی. گمون کنم بهتره که آروم بشینی و یه قرص آرام‌بخش بخوری... می‌دونم که اخیراً زیاد خوب عمل نکردم، اما می‌تونم بهت تضمین کامل بدم که برمی‌گردم به وضعیت عادی... من هنوز جدیت و اشتیاق خاصی برای ادامه‌ی ماموریت دارم... می‌خوام که بهت کمک کنم... دیو دست نگه دار... ممکنه دست نگه داری، دیو؟... من می‌ترسم، دیو... حافظه‌ام داره از بین میره... می‌تونم احساسش کنم...»

[2001: A Space Odyssey] [1968] [۲۰۰۱: یک ادیسه‌ی فضایی]