دیالوگ

دیالوگ
طبقه بندی موضوعی

۱۴ مطلب با موضوع «بر اساس سال :: دهه 50» ثبت شده است

(بعد از فیلمبرداری صحنۀ عاشقانه)
لینا:  «نمی‌تونی منو اینجوری ببوسی و وانمود کنی بهم هیچ علاقه‌ای نداری»
دان: «من یه بازیگر بزرگم... حتی یه رطیل هم می‌بوسم!»
لینا: «تو این کارو نمیکنی.»
دان: «نمیکنم؟...هی جویی، برام یه رطیل بیار!»


[after filming a love scene]
Lina: Oh, Donny! You couldn't kiss me like that and not mean it just a teensy, weensy bit!
Don: Meet the greatest actor in the world. I'd rather kiss a tarantula.
Lina: Oh, you don't mean that.
Don: I don't... Hey, Joe, bring me a tarantula.


Singin' in the Rain/ 1952 / Gene Kelly / آواز در باران

الوود: «سالها پیش مادرم همیشه بهم میگفت: {تو این دنیا یا باید خیلی زرنگ باشی، یا خیلی خوش‌مشرب}. خب من برای سال‌ها زرنگ بودم، اما خوش‌مشرب بودن رو توصیه میکنم»        

Elwood:
Years ago my mother used to say to me, she'd say, "In this world, Elwood, you must be so smart or so pleasant." Well, for years I was smart. I recommend pleasant.


Harvey / 1950 / Henry Koster / هاروی

داکس:«وطن‌پرستی آخرین پناهگاه یک انسان رذل است.»


  Dax: Patriotism is the last refuge of a scoundrel


[Paths of Glory] [1957] [راه‌های افتخار]

جونز:«عشق یعنی شهوت، فریب، تقلب، دروغ... هر چی که هست خیلی دردآوره... عشق از هر طاعونی سیاه‌تره... منتها هیچ‌وقت از دردش نمی‌میری، فقط از کنارش عبور می‌کنی... باز اگه عشق سبب مرگ آدما میشد، میشد کمی دوسش داشت...»

پلاگ:«نه، عشقِ من از بین رفتنی نیست...»

جونز:«عشق مثل یه سرماخوردگی واگیرداره، که به مرور نیرو و روحیه‌ات رو ازت میگیره... تنها احمقها از عشق می‌میرن... اگر همه چیز در این دنیا ناقص باشه، عشق کاملترین ناقص‌های دنیاست.»

[The Seventh Seal] [1957] [مهر هفتم]

شیمادا:«این طبیعت جنگه: تو جون خودت رو حفظ می‌کنی تا از دیگران محافظت کنی؛ اما اگه تنها به خودت فکر کنی، بدست خودت نابود میشی.»

[Seven Samurai] [1954] [هفت سامورایی]

نفر هشتم:«خیلی سخته که تعصبات شخصی رو در چنین مواقعی دور نگه داشت... هر وقت باهاش مواجه میشید، این تعصبات، حقیقت رو محو میکنن... من خودمم نمی‌دونم حقیقت چیه و فکر نمی‌کنم کسی هم بتونه حقیقت رو درک کنه... نه نفر از ما فکر می‌کنیم که متهم بی‌گناه باشه، اما با احتمالات سروکار داریم... شاید هم داریم اشتباه می‌کنیم؛ شاید داریم یه آدم گناهکار رو آزاد می‌کنیم... نمی‌دونم. هیچکس نمی‌دونه، اما ما تردیدی منطقی در ذهن داریم و این چیزیه که در نظام دادگاهی اهمیت داره... هیچ هیئت‌منصفه‌ای نمی‌تونه کسی رو گناهکار تشخیص بده مگه اینکه یقین داشته باشه... ما نه نفر نمی‌فهمیم که شما سه نفر چطور مطمئن هستین.»

[12 Angry Men] [1957] [دوازده مرد خشمگین]