دیالوگ

دیالوگ
طبقه بندی موضوعی

۱۰ مطلب با موضوع «بر اساس سال :: دهه 80» ثبت شده است

آلفردو: «روزی روزگاری، یه پادشاه ضیافتی برپا کرد، برای زیباترین پرنسس امپراطوری. و سربازی که به عنوان گارد نگهبانی اونجا ایستاده بود، دختر پادشاه رو دید. زیباترین دختری که به عمرش دیده بود. بلافاصله قلبش از عشق پرنسس فرو ریخت. اما یک سرباز ضعیف و ناتوان چه ارزشی در مقابل دختر پادشاه داشت؟ بلاخره یه روز، موفق شد باهاش ملاقات کنه. بهش گفت که بدون اون زندگیش دووم نمیاره. پرنسس خیلی تحت تاثیر احساسات قوی سرباز قرار گرفت، و بهش گفت: «اگه بتونی 100 روز و 100 شب زیر باکن من به انتظار بشینی، در نهایت من مال تو میشم.» لعنتی! سرباز بی معطلی رفت اونجا صبر کرد. یک روز. دو روز. ده روز. بیست روز... هر روز غروب پرنسس از پنجره بهش نگاه میکرد، اما سرباز هرگز از جاش جُم نخورده بود... تو باد و برف و بارون، اون همیشه اونجا بود. پرنده میرید رو سرش، و زنبور نیشش میزد، اما اون از جاش تکون نمیخورد. بعد از نود شب اون کاملا خشک و سفید شده بود. اشک از چشاش سرازیر میشد اما نمیتونست جلوی اشکاشو بگیره. حتی قدرت خوابیدن هم نداشت. تمام مدت پرنسس تماشاش میکرد... و در 99 امین شب، سرباز بلند شد، صندلیش رو برداشت و رفت!»

تـوتـو: «چی؟ بعد از اون همه مدت؟...»

آلفردو: «نپرس معنیش چی میشه، منم نمیدونم، هر وقت متوجه شدی به منم بگو...»

(پس از مدتی در فیلم:)

تـوتـو: «حالا می دونم چرا اون سرباز بعد از اون همه مدت ول کرد و رفت... شب بعدش پرنسس مال اون میشد، ولی احتمالش هم بود که پرنسس به قولش عمل نکنه... اینطوری خیلی وحشتناک میشد. اون به خاطرش میمرد... با این حال سرباز 99 روز با این توهم که پرنسس منتظرشه صبر کرد...»

[Nuovo Cinema Paradiso] [1988] [سینما پارادیزو: سینما بهشت]

وندی:«منو اذیت نکن»

جــک:«من نمیخوام اذیتت کنم»

وندی:«به من نزدیک نشو»

جــک:«عزیزم، نور عمرم، من قصد ندارم به تو آسیبی برسونم. نذاشتی حرفم رو تموم کنم... گفتم قصد ندارم که بهت آسیبی برسونم، من فقط می‌خوام مغزت رو به هم بریزم!!...»

[The Shining] [1980] [درخشش : تلألو]

جک لاموتا:«اولین شبی که رفتم زندان پرسیدم دستشویی کجاست؟... نگهبان جواب داد: الان دقیقا داخلشی...!»

[Raging Bull] [1980] [گاو خشمگین]

سرهنگ:«اون نشانِ روی سینه‌ات چیه؟»

جــوکــر:«نماد صلح قربان.»

سرهنگ:«رو کلاهت چی نوشته؟»

جــوکــر:«متولد شده برای کُشتن، قربان!»

سرهنگ:«نماد صلح روی سینه‌ات، و اون شعار روی کلاهت! این‌ یه جور شوخیه مسخرست؟»

جــوکــر:«خیر قربان.»

سرهنگ:«خب پس اون چه معنایی میده؟ سوالمو جواب بده وگرنه در قبال انسانیت مسئول خواهی بود!»

جــوکــر:«فکر میکنم این نشان دهنده‌ی ماهیت متضاد انسان هاست، قربان.»

[Full Metal Jacket] [1987] [غلاف تمام فلزی]