مکس:«امید داشتن اشتباهه. اگه نتونی چیزهای شکسته شده رو درست کنی، علقت رو از دست خواهی داد.»
Max: hope is a mistake. If you can't fix what's broken, you'll, uh... you'll go insane
[Mad Max: Fury Road] [2015] [مکس دیوانه: جاده خشم]
مکس:«امید داشتن اشتباهه. اگه نتونی چیزهای شکسته شده رو درست کنی، علقت رو از دست خواهی داد.»
Max: hope is a mistake. If you can't fix what's broken, you'll, uh... you'll go insane
[Mad Max: Fury Road] [2015] [مکس دیوانه: جاده خشم]
هری هارت:«شرافت به بهتر بودن از یک انسان دیگه نیست... به اینه که آدم از خودِ قبلیش بهتر باشه...»
Harry Hart: There is nothing noble in being superior to your fellow man; true nobility is being superior to your former self
* نقل قول از "ارنست همینگوی"
[Kingsman: The Secret Service] [2014] [کینگزمن: سرویس مخفی]
ترمیناتور:«چرا شما گریه میکنین؟»
جان کانر:«منظورت آدماست؟»
ترمیناتور:«بله.»
جان کانر:«نمیدونم. ما فقط گریه میکنیم. میدونی، بیشتر زمانی که آزار میبینیم.»
ترمیناتور:«پس دلیلش درده؟»
جان کانر:«نه. زمانی که هیچ مشکلی برات پیش نیومده، اما بهرحال آزار میبینی!... میفهمی چی میگم؟»
ترمیناتور:«نه.»
The Terminator: Why do you cry
John Connor: You mean people
The Terminator: Yes
John Connor: I don't know. We just cry. You know, when it hurts
The Terminator: Pain causes it
John Connor: No, it's when there's nothing wrong with you, but you hurt anyway. You get it
The Terminator: No
[Terminator 2: Judgment Day] [1991] [ترمیناتور2: روز رستاخیز]
وی:«من اطمینان میدم که به شما آسیبی نخواهم رساند.»
ایوی:«تو کی هستی؟»
وی:«کی؟ کسی که به وظیفه اش عمل میکنه، مردی با نقاب»
ایوی:«خب، اینو که میبینم.»
وی:«البته که میبینید. من در مورد قدرت بینایی شما تردیدی ندارم؛ من تنها در مورد تناقض سوال از یک مرد نقابدار درمورد هویتش صحبت میکنم.»
ایوی:«اوه، خیلی خب!»
وی:«ولی در این شبهای فرخنده، اجازه دهید به جای القاب کلیشهای، در معرفیِ این شخصیتِ دراماتیک، بگویم: اینجا! در یک نگاه، یک بازیگرِ کهنهکارِ محقر، که به دستِ تحولاتِ سرنوشت، نیابتاً بطور همزمان در نقش قربانی و شرور به بازی گمارده شده است... این چهره، نه فقط در انحصار لایهای از غرور، بلکه نشانی از افکار مردم است، که حال ناپدید گشته است... بهرحال این سرکشیِ دلیرانهای که حاصل از آزردگیست، برای زنده کردنِ عهدیست جهتِ درهم شکستنِ رزالت و فسادِ زهرآگینِ این پیشگامانِ گناه و تسلیم کردنِ این شرورانِ ستمگر و متجاوزانِ حریص.»
(سپس با شمشیر روی دیوار حرف V را مینویسد.)
وی:«تنها عدالت یک خونخواهیست؛ یک انتقامگیری... که بعنوان یک پیمان شکل گرفته، و نه از سرِ خودبینی... برای گرامیداشت و صحتِ روزی که از هوشیاری و پرهیزگاری حمایت شود... حقیتاً این معجونِ لفاظی به درازا کشید. بگذارید تنها اضافه کنم که از ملاقاتتان مفتخرم و شما میتوانید مرا "V" خطاب کنید.»
V: I can assure you I mean you no harm
Evey: Who are you
V: Who? Who is but the form following the function of what and what I am is a man in a mask
Evey: Well I can see that
V: Of course you can. I'm not questioning your powers of observation; I'm merely remarking upon the paradox of asking a masked man who he is
Evey: Oh. Right
V: But on this most auspicious of nights, permit me then, in lieu of the more commonplace sobriquet, to suggest the character of this dramatis persona: Voilà! In view, a humble vaudevillian veteran, cast vicariously as both victim and villain by the vicissitudes of Fate. This visage, no mere veneer of vanity, is a vestige of the vox populi, now vacant, vanished. However, this valorous visitation of a by-gone vexation, stands vivified and has vowed to vanquish these venal and virulent vermin vanguarding vice and vouchsafing the violently vicious and voracious violation of volition
[carves "V" into poster on wall]
V: The only verdict is vengeance; a vendetta, held as a votive, not in vain, for the value and veracity of such shall one day vindicate the vigilant and the virtuous. Verily, this vichyssoise of verbiage veers most verbose, so let me simply add that it's my very good honor to meet you and you may call me V
* واجآرایی روی حرف V
[V For Vendetta] [2006] [وی مثل وندتا]
ماکسیموس:«آنچه ما در زندگی انجام میدهیم، پژواکیست در ابدیت.»
[Gladiator] [2000] [گلادیاتور]
سـم:«چطور دنیا میتونه به راهِ درستش برگرده در حالی که اینقدر اتفاقات بد میفته؟... اما در نهایت این "سایه" گذراست. حتی تاریکی هم باید بگذره و جای خودش رو به روشنایی بده. اینبار وقتی خورشید دوباره میتابه، درخشانتر خواهد تابید... اینا همون داستانهایی هستن که تو ذهنهامون باقی موندن و معنا پیدا کردن، حتی اگر موقع شنیدنشون کوچیک بودیم و دلیلش رو نمیفهمیدیم... ولی آقای فرودو، حالا میفهمم که آدمهای توی اون قصهها، میتونستن تسلیم بشن، ولی هیچوقت این کار رو نکردن... به راهشون ادامه دادن، چون به هدفشون ایمان داشتن»
فردو:«ما به چی ایمان داریم، سم؟»
سـم:«که هنوز کمی خوبی در این دنیا هست... و ارزشِ جنگیدن رو داره.»
[The Lord of the Rings: The Two Towers] [2002] [ارباب حلقهها: دو برج]