دیالوگ

دیالوگ
طبقه بندی موضوعی

۳۱ مطلب با موضوع «بر اساس ژانر :: رازآلود» ثبت شده است

سامرست:«ارنست همینگوی یکبار نوشته بود: "دنیا جای خوبیه و ارزش جنگیدن رو داره"... من با قسمت دومش موافقم.»

[se7en] [1995] [هفت]

رهگذر:«...همیشه فکر می‌کنی این مسائل فقط برای آدمای دیگه اتفاق می‌افته، اما وقتی که برای خودت اتفاق افتاد، به طرز ناامیدکننده‌ای نابود میشی...»

[Irréversible] [2002] [برگشت‌ناپذیر : تغییرناپذیر]

تدی:«تو نمی‌تونی بر اساس عکسها و نکته‌های کوچک در‌ مورد زندگی یه نفر قضاوت کنی»

لئونارد:«چرا نمیتونم؟»

تدی:«بخاطر اینکه نکته‌های تو ممکنه نامطمئن باشه»

لئونارد:«این حافظه است که نامطمئنه!»

تدی:«اوه، ازت خواهش میکنم...»

لئونارد:«نه، جدی می‌گم. حافظه کامل نیست، زیاد خوب نیست... برو از پلیس‌ها بپرس... شهادت شاهد نامطمئنه... پلیس ها بیکار نیستن که بخاطر چرندیات یه حافظه، قاتلی رو دستگیر کنن!  اونا مدارک و پرونده جمع می‌کنن و بعد نتیجه‌گیری میکنن... مدرک، نه حافظه... این به ما میگه چطوری تحقیق کنی و این چیزیه که من ازش استفاده می‌کنم... حافظه می‌تونه شکل یه اتاق رو تغییر بده ، می‌تونه رنگ یه ماشین رو عوض کنه... حافظه می‌تونه تحریف بشه... چنین چیزی یه توضیحه، نه یه مدرک... اگه مدرکی داشته باشی این توضیحات دیگه به دردی نمی‌خورن»

[Memento] [2000] [ممنتو : یادگاری]

اسکاتی:«جایی میری؟»

مدلین:«میخوام همینجوری پرسه بزنم»

اسکاتی:«منم خیال داشتم همین کارو بکنم»

مدلین:«یادم رفته بود که شما گفته بودین شغلتون پرسه زدنه...!»

اسکاتی:«به نظرت حیف نیست که هر کدوممون جدا از هم پرسه بزنیم؟!»

مدلین:«آدما همیشه تنهایی پرسه میزنن... دو نفر که باشن میرن یه جایی»

اسکاتی:«همیشه هم اینطور نیست!»

[Vertigo] [1958] [سرگیجه]

هال 9000:«می خوای چی کار کنی، دیو؟ فکر می کنم این حق منه که جوابی برای این پرسش داشته باشم... می‌دونم که عملکردم زیاد خوب نبوده، اما می‌تونم بهت تضمین بدم که بدون هیچ شبهه‌ای دوباره همه چی روبراه میشه... من الان خیلی احساس بهتری دارم؛ واقعاً میگم... ببین، دیو تو خیلی آشفته به نظر می‌رسی. گمون کنم بهتره که آروم بشینی و یه قرص آرام‌بخش بخوری... می‌دونم که اخیراً زیاد خوب عمل نکردم، اما می‌تونم بهت تضمین کامل بدم که برمی‌گردم به وضعیت عادی... من هنوز جدیت و اشتیاق خاصی برای ادامه‌ی ماموریت دارم... می‌خوام که بهت کمک کنم... دیو دست نگه دار... ممکنه دست نگه داری، دیو؟... من می‌ترسم، دیو... حافظه‌ام داره از بین میره... می‌تونم احساسش کنم...»

[2001: A Space Odyssey] [1968] [۲۰۰۱: یک ادیسه‌ی فضایی]

کین:«اگه خیلی پولدار نبودم، ممکن بود شخصیت بزرگی بشم»

تاچر:«فکر می‌کنی الان شخصیت بزرگی نیستی؟»

کین:«با این شرایط بهتر از این می‌تونستم باشم»

تاچر:«میخواستی چطوری باشی؟»

کین:«هر طوری که تو ازش متنفر باشی!»

[Citizen Kane] [1941] [همشهری کین]