تــوکــو:«خدا با ماست، برای اینکه از یانکیها متنفره...»
بلوندی:«خدا با ما نیست، برای اینکه از احمقها هم متنفره...»
[The Good, The Bad And The Ugly] [1966] [خوب، بد و زشت]
تــوکــو:«خدا با ماست، برای اینکه از یانکیها متنفره...»
بلوندی:«خدا با ما نیست، برای اینکه از احمقها هم متنفره...»
[The Good, The Bad And The Ugly] [1966] [خوب، بد و زشت]
جـوکـر:«اون ماجرا زیر سر من نبود!...»
هاروی:«افرادِ تو، نقشهی تو...»
جـوکـر:«واقعا من مثل یه آدم دارای نقشه هستم؟ میدونی من چیام؟ من یه سگم که بدنبال ماشین هاست! اگه یکیو میگرفتم نمیدونستم باهاش چیکار کنم! میدونی، من فقط کارها رو انجام میدم...خلافکار ها نقشه دارن، پلیسها نقشه دارن، گوردون نقشه داره، اونها نقشه میکشن...کسایی که نقشه میکشن سعی میکنن دنیاهای کوچیکشون رو کنترل کنن... من نقشه نمیکشم. سعی میکنم به کسایی که نقشه میکشن نشون بدم که چقدر تلاش شون برای کنترل چیزهایی که واقعاَ هستند تأسف انگیزه!...این طراحان نقشه هستند که تو رو به این جایی که هستی میکشونن... تو یه نقشهکش بودی. نقشههایی داشتی؛ اما ببین به کجا کشوندت... فقط کاری که خوب انجام میدم رو انجام دادم!. دستت رو خوندم و نقشهات رو سر خودت پیاده کردم... نگاه کن و ببین با یه خورده بشکهی بنزین و یه چند تا گلوله چی به سر این شهر میارم... میدونی... میدونی چیو فهمیدم؟... وقتی کارها طبق نقشه پیش بره هیچ کس وحشتزده نمیشه... حتی اگه اون نقشه، وحشتناک باشه... اگه فردا به مطبوعات بگم که مثلا به عضو یه گروه خیابونی شلیک میشه، یا یه کامیون سرباز منفجر میشه، هیچکس وحشت نمیکنه چون همه اش جزو نقشهست... اما وقتی بگم که یه شهردار کوچولوی پیر خواهد مُرد، خب همه عقلشون رو از دست میدن... با یه کم هرجومرج چطوری؟... قوانین رو بهم بریز و اونوقت در همه چی هرجومرج بوجود میاد... من مأمور هرجومرجام... یه چیزی رو در مورد هرج و مرج میدونی؟: منصفانهست!»
[The Dark Knight] [2008] [شوالیه تاریکی]
لاندا:«حقایق ممکنه گمراهکننده باشن، در حالیکه شایعات درست یا غلط، همیشه آشکارکنندهان.»
[Inglourious Basterds] [2009] [حرامزاده های لعنتی]
کاب:«تو منتظر یه قطاری... قطاری که تو رو به یه جای دور میبره... تو میدونی که امیدواری قطار تو رو به کجا ببره؛ اما مطمئن نیستی... با این حال برات مهم نیست... بهم بگو چرا؟»
مال:«چون ما با هم خواهیم بود...»
[Inception] [2010] [تلقین : سرآغاز]
هال 9000:«می خوای چی کار کنی، دیو؟ فکر می کنم این حق منه که جوابی برای این پرسش داشته باشم... میدونم که عملکردم زیاد خوب نبوده، اما میتونم بهت تضمین بدم که بدون هیچ شبههای دوباره همه چی روبراه میشه... من الان خیلی احساس بهتری دارم؛ واقعاً میگم... ببین، دیو تو خیلی آشفته به نظر میرسی. گمون کنم بهتره که آروم بشینی و یه قرص آرامبخش بخوری... میدونم که اخیراً زیاد خوب عمل نکردم، اما میتونم بهت تضمین کامل بدم که برمیگردم به وضعیت عادی... من هنوز جدیت و اشتیاق خاصی برای ادامهی ماموریت دارم... میخوام که بهت کمک کنم... دیو دست نگه دار... ممکنه دست نگه داری، دیو؟... من میترسم، دیو... حافظهام داره از بین میره... میتونم احساسش کنم...»
[2001: A Space Odyssey] [1968] [۲۰۰۱: یک ادیسهی فضایی]
پـدر:«نمیشه که همزمان به سه دین متفاوت ایمان داشته باشی... چون همزمان ایمان داشتن به چند چیز مثل اینه که به هیچ چیز ایمان نداشته باشی... چطوری میتونی موفق باشی اگه نتونی مسیر درست رو انتخاب کنی؟... جای اینکه مدام دینتو تغییر بدی، چرا با دلیل و منطق با مسئله روبرو نمیشی؟... علم در طی چند قرن اخیر، بیشتر از ده ها هزار دین سطح شناخت ما نسبت به دنیا رو افزایش داده...»
مادر:«دانش میتونه نشون بده که تو دنیای بیرونمون چه خبره، اما قادر نیست به دنیای درونمون راه پیدا کنه...»
[Life of Pi] [2012] [زندگی پای]