چارلی:«ببین، بچه... چند کیلو وزن داری پسر؟... وقتی 168 پوند بودی، تو خوشگل بودی. میتونستی یه بیل کان دیگه باشی... اون عوضی که ما برای مدیربرنامههات انتخاب کردیم، اون تو رو به این روز انداخت...»
تــری:«اون این کارو نکرد، چارلی، این تو بودی... اون شب یادت میاد تو سالن بوکس، وقتی داشتم آماده میشدم، اومدی و گفتی: بچه، امشب شب تو نیست... ما رو در مقابل ویلسون خریدند... یادت میاد؟: این شب تو نیست!... شبِ من... اون شب میتونستم ویلسون رو له و لورده کنم. خب چی شد؟ اون مقام قهرمانی رو در بالپارک کسب کرد، و من چی گیرم اومد؟: یه بلیط یک طرفه به پلوکاویل... تو برادر من بودی چارلی، تو باید یهکم هوای منو میداشتی... تو باید به من اهمیت میدادی تا من مجبور نشم به خاطر یه مشت پول بیارزش این کار رو بکنم...»
چارلی:«من برات چند تا شرط بندی کرده بودم...»
تــری:«چرا نمیفهمی! من میتونستم برازندگی داشته باشم. میتونستم یه مدعی باشم. میتونستم برای خودم کسی باشم، به جای مفتخورِ ولگردی که حالا هستم.... بیا رو راست باشیم، این تو بودی، چارلی.»
[On The Waterfront] [1954] [در بارانداز]