کاب:«تو منتظر یه قطاری... قطاری که تو رو به یه جای دور میبره... تو میدونی که امیدواری قطار تو رو به کجا ببره؛ اما مطمئن نیستی... با این حال برات مهم نیست... بهم بگو چرا؟»
مال:«چون ما با هم خواهیم بود...»
[Inception] [2010] [تلقین : سرآغاز]
کاب:«تو منتظر یه قطاری... قطاری که تو رو به یه جای دور میبره... تو میدونی که امیدواری قطار تو رو به کجا ببره؛ اما مطمئن نیستی... با این حال برات مهم نیست... بهم بگو چرا؟»
مال:«چون ما با هم خواهیم بود...»
[Inception] [2010] [تلقین : سرآغاز]
تدی:«تو نمیتونی بر اساس عکسها و نکتههای کوچک در مورد زندگی یه نفر قضاوت کنی»
لئونارد:«چرا نمیتونم؟»
تدی:«بخاطر اینکه نکتههای تو ممکنه نامطمئن باشه»
لئونارد:«این حافظه است که نامطمئنه!»
تدی:«اوه، ازت خواهش میکنم...»
لئونارد:«نه، جدی میگم. حافظه کامل نیست، زیاد خوب نیست... برو از پلیسها بپرس... شهادت شاهد نامطمئنه... پلیس ها بیکار نیستن که بخاطر چرندیات یه حافظه، قاتلی رو دستگیر کنن! اونا مدارک و پرونده جمع میکنن و بعد نتیجهگیری میکنن... مدرک، نه حافظه... این به ما میگه چطوری تحقیق کنی و این چیزیه که من ازش استفاده میکنم... حافظه میتونه شکل یه اتاق رو تغییر بده ، میتونه رنگ یه ماشین رو عوض کنه... حافظه میتونه تحریف بشه... چنین چیزی یه توضیحه، نه یه مدرک... اگه مدرکی داشته باشی این توضیحات دیگه به دردی نمیخورن»
[Memento] [2000] [ممنتو : یادگاری]