دیالوگ

دیالوگ
طبقه بندی موضوعی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «Marlon Brando» ثبت شده است

جانی:«پدرخوانده نمی‌دونم دیگه چیکار کنم...»

ویتو:«(با عصبانیت) اقلاً مثل یه مرد رفتار کن. چه مرگت شده؟ اینجوری میخوای هنرپیشه معروف هالیوود بشی؟ با گریه کردن مثل زن‌ها؟! (با تمسخر: چیکار می‌تونم بکنم؟ چیکار باید بکنم؟) این مزخرفات چیه؟ خجالت داره... وقت صرف خانواده‌ات می‌کنی؟»

جانی:«البته که می‌کنم...»

ویتو:«خوبه. چون مردی که وقت صرف خانواده اش نکنه، هرگز نمی‌تونه یه مرد واقعی باشه... برو به خودت برس، غذا بخور، استراحت کن و تا یک ماه دیگه هم همین آقای رئیس استودیو اون نقش دلخواهت رو بهت میده!»

جانی:«تا اون موقع خیلی دیر شده. فیلمبرداری تا یک هفته دیگه شروع میشه.»

ویتو:«بهش پیشنهادی میدم که نتونه رد کنه.»

[The Godfather] [1972] [پدرخوانده]

چارلی:«ببین، بچه... چند کیلو وزن داری پسر؟... وقتی 168 پوند بودی، تو خوشگل بودی. می‌تونستی یه بیل کان دیگه باشی... اون عوضی که ما برای مدیربرنامه‌هات انتخاب کردیم، اون تو رو به این روز انداخت...»

تــری:«اون این کارو نکرد، چارلی، این تو بودی... اون شب یادت میاد تو سالن بوکس، وقتی داشتم آماده می‌شدم، اومدی و گفتی: بچه، امشب شب تو نیست... ما رو در مقابل ویلسون خریدند... یادت میاد؟: این شب تو نیست!... شبِ من... اون شب می‌تونستم ویلسون رو له و لورده کنم. خب چی شد؟ اون مقام قهرمانی رو در بالپارک کسب کرد، و من چی گیرم اومد؟: یه بلیط یک طرفه به پلوکاویل... تو برادر من بودی چارلی، تو باید یه‌کم هوای منو می‌داشتی... تو باید به من اهمیت می‌دادی تا من مجبور نشم به خاطر یه مشت پول بی‌ارزش این کار رو بکنم...»

چارلی:«من برات چند تا شرط بندی کرده بودم...»

تــری:«چرا نمی‌فهمی! من می‌تونستم برازندگی داشته باشم. می‌تونستم یه مدعی باشم. می‌تونستم برای خودم کسی باشم، به جای مفت‌خورِ ولگردی که حالا هستم.... بیا رو راست باشیم، این تو بودی، چارلی.»

[On The Waterfront] [1954] [در بارانداز]