دیالوگ

دیالوگ
طبقه بندی موضوعی

۱۹۰ مطلب با موضوع «بر اساس سال» ثبت شده است

هیچوقت نمی‌شنوید ورزشکاری در حادثه‌ای فجیع حس بویایی‌اش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرند درسی دردناک به ما انسان‌ها بدهند، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی‌مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش. درسِ من؟ من آزادی‌ام را از دست دادم.

A Fraction of the Whole / 2008 / Steve Toltz / استیو تولتز

گفته شده عشق باید بدون قیدوشرط باشد. این قانونش است. همه همین را می‌گویند. اما اگر عشق مرزی نداشته باشد، حدی نداشته باشد، قیدوشرطی نداشته باشد، چرا باید کسی تلاش کند کار درست را در یک رابطه عاشقانه انجام بدهد؟ اگر بدانم که کسی عاشقم است و دیگر هیچ چیز برایش مهم نیست، دیگر چه چالشی باقی می‌ماند؟ من قرار است نیک را با همه‌ی کاستی‌هایش دوست بدارم. و نیک هم قرار است مرا با همه ویژگی‌های شخصیتی‌ام دوست داشته باشد. اما مشخص است که هیچ‌کدام از ما این طور نیستیم. این مرا به این فکر می‌اندازد که همه در اشتباهند و عشق باید شرط‌وشروط فراوانی داشته باشد. در عشق باید دو شریک وجود داشته باشد که همیشه در بهترین حالت‌شان باشند. عشق بی‌قیدوشرط عشق بدون نظم‌وترتیب است. و همانطور که همه دیده‌اند، عشق بدون نظم‌وترتیب مصیبت است.

Gone Girl / 2012 / Gillian Flynn / دختر گمشده

اگر میخواهی رازی را پوشیده نگاه داری، باید از خود نیز پنهانش کنی!


احتمالا انسان بیشتر دلش میخواهد درکش کنند تا اینکه دوستش داشته باشند.


اگر آدمی کسی را دوست داشت، حتی اگر هیچ چیز دیگر را برای بخشیدن نداشت، باز هم محبتش را به او میبخشید.


کسی که گذشته را در دست بگیرد، آینده را در دست دارد. کسی که حال را در دست بگیرد، گذشته را در دست دارد.


اگر میخواهی تصویری از دنیای آینده داشته باشی، پوتینی را تصور کن که مدام بر چهره انسان رژه میرود.


ماندن در قدرت یعنی تحمیل درد و حقارت. قدرت به معنی متلاشی کردن ذهن انسان و شکل‌دادن مجدد آن در قالب مورد نظر خودت است.


ورای چهره‌ای آکنده از درد، هیچ قهرمانی حضور ندارد.

 Nineteen Eighty-Four / 1949 / George Orwell / نوزده هشتادوچهار

الوی: «یه نفر میره پیش روانپزشک و میگه: "دکتر، برادر من دیوونه‌ست. اون فکر میکنه که مرغه!" بعد دکتر میگه: "خب چرا نمی‌فرستیش بیمارستان؟" بعد اون یارو میگه: "می‌خواستم بفرستمش، ولی من تخم‌مرغ نیاز دارم!" خب من حدس میزنم که این تا حد زیادی شبیه احساس من نسبت به "روابط زن و مرد" هست. روابطی که کاملا غیرمنطقی، دیوانه‌کننده و مسخره‌ست. اما گمونم بیشترمون به این روابط ادامه میدیم به این دلیل که به تخم مرغ هاش نیاز داریم.»

Alvy:
this... this guy goes to a psychiatrist and says, "Doc, uh, my brother's crazy; he thinks he's a chicken." And, uh, the doctor says, "Well, why don't you turn him in?" The guy says, "I would, but I need the eggs." Well, I guess that's pretty much now how I feel about relationships; y'know, they're totally irrational, and crazy, and absurd, and... but, uh, I guess we keep goin' through it because, uh, most of us... need the eggs.


 Annie Hall / 1977 / Woody Allen / آنی هال

ما اجازه نداریم خاطرات کشورها را بجای خاطرات خود بپذیریم. ملت‌ها، یک جامعه نبوده و نیستند. تاریخ هر کشوری، که به همه به عنوان یک خانواده عرضه میگردد، کشمکش‌های تلخی میان منافع تسخیرکننده‌گان و تسخیرشوندگان، برده‌داران و بردگان، سرمایه‌داران و کارگران، غالبین نژادی و جنسی و مغلوبین نژادی و جنسی را در خود نهفته (که گه‌گاه غلیان میکند ولی اغلب سرکوب میگردد) و در یک چنین جهانی پر از تنش، جهانی پر از قربانی و جلاد، آنطور که "آلبر کامو" میگوید: «وظیفه هر انسان متفکری آنست که در جبهه جلاد قرار نداشته یاشد»


فریاد فقرا همیشه بحق نیست، اما اگر به آن گوش فرا ندهیم، هیچ‌گاه نخواهیم دانست که عدالت چیست.


"توماس پین" در رساله "عقل سلیم" می‌گوید: جامعه در هر کشوری یک برکت است. اما حکومت، حتی در بهترین وضعیت، تنها یک مصیبت ضروری‌ست.

 A People's History of the United States / 1980 / Howard Zinn / تاریخ مردمی ایالات متحده

(بعد از فیلمبرداری صحنۀ عاشقانه)
لینا:  «نمی‌تونی منو اینجوری ببوسی و وانمود کنی بهم هیچ علاقه‌ای نداری»
دان: «من یه بازیگر بزرگم... حتی یه رطیل هم می‌بوسم!»
لینا: «تو این کارو نمیکنی.»
دان: «نمیکنم؟...هی جویی، برام یه رطیل بیار!»


[after filming a love scene]
Lina: Oh, Donny! You couldn't kiss me like that and not mean it just a teensy, weensy bit!
Don: Meet the greatest actor in the world. I'd rather kiss a tarantula.
Lina: Oh, you don't mean that.
Don: I don't... Hey, Joe, bring me a tarantula.


Singin' in the Rain/ 1952 / Gene Kelly / آواز در باران