دیالوگ

دیالوگ
طبقه بندی موضوعی

۱۷ مطلب با موضوع «بر اساس ژانر :: اکشن» ثبت شده است

شاتر:«بعد از جنگ که برگشتم خونه، وقتی به مردم بگم که برای زنده بودن چه کارهایی کردم، اونا پیش خودشون فکر می‌کنن‌ که خُب این چیزیه که ازت انتظار می‌رفت!... اما حقیقت اینه که اینجا، یه رازِ بزرگی وجود داره... حدس میزنم که کمی تغییر کردم. بعضی وقت‌ها به خودم می‌گم که اگه زیاد تغییر بکنم، وقتی برگشتم خونه همسرم اصلاً می‌تونه منو بشناسه؟ و اصلاً چطور میتونم روزهایی مثل امروز رو براش تعریف کنم؟... و اما رایان. درباره‌اش هیچی نمی‌دونم. اهمیتی هم نمی‌دم. اون آدم برای من هیچی نیست، بجز یه اسم... اما اگه رفتن به "ریمل"، پیدا کردنِ "رایان" و فرستادنش به خونه، این اجازه رو بهم بده که بتونم پیشِ همسرم برگردم، در اینصورت این مأموریت برام اهمیت پیدا میکنه... تو می‌خوای بری؟ می‌خوای برگردی و با "جنگ" بجنگی؟ بسیار خُب. باشه، برو، جلوتو نمی‌گیرم. حتی گزارشت هم نمی‌کنم. فقط می‌دونم هر کسی رو که می‌کشم، بیشتر خودمو دورتر از خونه احساس می‌کنم.»

[Saving Private Ryan] [1998] [نجات سرباز رایان]

رأس‌الغول:«یک روز، به جایی می‌رسی که آرزو می‌کنی... کاش کسی که دوست داشتی هرگز وجود نداشت... تا بتونی از دردت رها بشی...»

[Batman Begins] [2005] [بتمن آغاز می کند]

کاب:«مهمترین انگل غیرقابل نابودی چیه؟ باکتری؟ ویروس؟ یا کرم روده‌؟...: نه بلکه یک فکر... انعطاف پذیر و به شدت مُسری.... یکبار که فکری وارد ذهن آدم شد، تقریبا غیرممکنه که بتونی از ریشه نابودش کنی... فکری که کاملا شکل گرفته و قابل درک باشه، تو ذهنت میمونه... درست این تو (اشاره به سرش میکند).»

[Inception] [2010] [تلقین : سرآغاز]

بیل:«به نظرت این تصویر زیبایی از مرگ و زندگی نیست؟: ماهی‌ای که روی فرش افتاده و بالاوپایین میپره... و ماهی‌ای که روی فرش افتاده و بالاوپایین نمیپره!»

[Kill Bill Vol.2] [2004] [بیل را بکش: بخش دوم]

کیدو:«زمانی که سرنوشت به چیز زشت و خشنی مانند انتقام لبخند میزنه، این نه تنها گواه وجود خداست، بلکه مثل اجرای فرمان اوست!»

[Kill Bill Vol.1] [2003] [بیل را بکش: بخش اول]

جـوکـر:«اون ماجرا زیر سر من نبود!...»

هاروی:«افرادِ تو، نقشه‌ی تو...»

جـوکـر:«واقعا من مثل یه آدم دارای نقشه هستم؟ میدونی من چیام؟ من یه سگم که بدنبال ماشین هاست! اگه یکیو می‌گرفتم نمی‌دونستم باهاش چیکار کنم! می‌دونی، من فقط کارها رو انجام میدم...خلافکار ها نقشه دارن، پلیس‌ها نقشه دارن، گوردون نقشه داره، اون‌ها نقشه می‌کشن...کسایی که نقشه میکشن سعی می‌کنن دنیاهای کوچیک‌شون رو کنترل کنن... من نقشه نمی‌کشم. سعی می‌کنم به کسایی که نقشه میکشن نشون بدم که چقدر تلاش شون برای کنترل چیزهایی که واقعاَ هستند تأسف انگیزه!...این طراحان نقشه هستند که تو رو به این جایی که هستی می‌کشونن... تو یه نقشه‌کش بودی. نقشه‌هایی داشتی؛ اما ببین به کجا کشوندت... فقط کاری که خوب انجام میدم رو انجام دادم!. دستت رو خوندم و نقشه‌ات رو سر خودت پیاده کردم... نگاه کن و ببین با یه خورده بشکه‌ی بنزین و یه چند تا گلوله چی به سر این شهر میارم... می‌دونی... می‌دونی چیو فهمیدم؟... وقتی کارها طبق نقشه پیش بره هیچ کس وحشت‌زده نمیشه... حتی اگه اون نقشه، وحشتناک باشه... اگه فردا به مطبوعات بگم که مثلا به عضو یه گروه خیابونی شلیک میشه، یا یه کامیون سرباز منفجر میشه، هیچکس وحشت نمی‌کنه چون همه اش جزو نقشه‌ست... اما وقتی بگم که یه شهردار کوچولوی پیر خواهد مُرد، خب همه عقل‌شون رو از دست میدن... با یه کم هرج‌ومرج چطوری؟... قوانین رو بهم بریز و اونوقت در همه چی هرج‌ومرج بوجود میاد... من مأمور هرج‌ومرج‌ام... یه چیزی رو در مورد هرج و مرج می‌دونی؟: منصفانه‌ست!»

[The Dark Knight] [2008] [شوالیه تاریکی]