دن: «بخاطر همینه که عاشق موسیقیام...»
گرتا: «بخاطر چی؟»
دن: «باعث میشه پیش پا افتادهترین منظرهها، یهو برات کلی معنا پیدا کنه... تمام این منظرههای کلیشهای تبدیل میشن به چیزهای زیبا، مثل یه مروارید گازدار!»
[Begin Again] [2013] [شروعی دوباره]
دن: «بخاطر همینه که عاشق موسیقیام...»
گرتا: «بخاطر چی؟»
دن: «باعث میشه پیش پا افتادهترین منظرهها، یهو برات کلی معنا پیدا کنه... تمام این منظرههای کلیشهای تبدیل میشن به چیزهای زیبا، مثل یه مروارید گازدار!»
[Begin Again] [2013] [شروعی دوباره]
مکگویر:«میخوام یه کلمه بهت بگم، فقط یه کلمه...»
بنجامین:«بله آقا»
مکگویر:«گوشات با منه؟»
بنجامین:«بله با شماست»
مکگویر:«پلاستیک!»
بنجامین:«متوجه منظورتون نشدم؟!»
مکگویر:«آینده ی درخشانی تو کار پلاستیک هست. دربارش فکر کن.»
[The Graduate] [1967] [فارغ التحصیل]
شولتز:«با یه لشکر دلقک چطوری میخوایین جنگ رو از ما ببرین؟»
دونبار:«امیدمون به اینه که شماها از خنده پس بیافتین!»
[Stalag 17] [1953] [بازداشتگاه شماره 17]
ایزاک:«من نمیفهمم چطوری اونو به من ترجیح میدی؟»
جیلی:«نمیتونی بفهمی؟»
ایزاک:«نه»
جیلی:«قبل از اینکه باهام ازدواج کنی از سوابقم خبر نداشتی؟»
ایزاک:«داشتم. مشاورم بهم اخطار داده بود، اما تو خیلی خوشگل بودی، مشاورمو عوض کردم!»
[Manhattan] [1979] [منهتن]
اَوی:«هشتاد و شش قیراط»
رزرباد:«کجا؟»
اَوی:«لندن»
رزرباد:«لندن؟!»
اَوی:«لندن»
دستیار:«لندن؟؟!!»
اَوی:«بله، لندن... همونجایی که ماهی، چیپس، چایی، غذاهای مزخرف، بدترین آب و هوا و "مری پاپینس" لعنتی رو داره... لندن!»
[Snatch] [2000] [اسنچ : قاپزنی]
رئیس جمهور:« آقابون شما نمیتونین اینجا دعوا کنید... اینجا اتاق جنگه! »
[Dr. Strangelove] [1964] [دکتر استرنجلاو]