دیالوگ

دیالوگ
طبقه بندی موضوعی

اوفلیا:«خیلی, خیلی سال پیش,‏ در سرزمینی دور و غم‌انگیز,‏ کوه بزرگی بود که از سنگ‏های زِبر و سیاه ساخته شده بود.‏ موقع غروب,‏ بالای اون کوه,‏ هر شب یه گل رز جادویی می‏شکفت که هر کس اون رو میچید فناناپذیر میشد.‏ ولی هیچ‌کس جرات نمی‏کرد نزدیک اون بره.‏ چون تیغ‏های اون سمی بودن.‏ مردم با هم درباره ترسشون از مرگ و درد صحبت می‏کردن.‏ ولی هرگز از طلسم زندگی ابدی صحبت نمی‏کردن.‏ و هر روز گل پژمرده میشد و نمی‏تونست هدیه‏‌اش رو به کسی ببخشه...‏ گم و فراموش شده در بالای کوهی سرد و تاریک... برای همیشه تنها, تا انتهای زمان.‏»


Ofelia: Many, many years ago in a sad, faraway land, there was an enormous mountain made of rough, black stone. At sunset, on top of that mountain, a magic rose blossomed every night that made whoever plucked it immortal. But no one dared go near it because its thorns were full of poison. Men talked amongst themselves about their fear of death, and pain, but never about the promise of eternal life. And every day, the rose wilted, unable to bequeath its gift to anyone... forgotten and lost at the top of that cold, dark mountain, forever alone, until the end of time



[Pan's Labyrinth] [El laberinto del fauno] [2006] [هزارتوی پن]

نظرات  (۱)

این آهنگُ عاشقم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">