دیالوگ

دیالوگ
طبقه بندی موضوعی

۵۲ مطلب با موضوع «بر اساس سال :: دهه 2010» ثبت شده است

گالادریل:«میتراندیر... چرا اون هالفلینگ (هابیت)؟»

گاندولف:«نمی‌دونم. "سارومان" معتقده که تنها "قدرتی عظیم" میتونه با اهریمن مقابله کنه. ولی این چیزی نیست که من بهش رسیدم. من پی بردم که این چیزهای کوچک و کردار روزانه‌ی افراد عادی هست که تاریکی رو مهار میکنه. کارهایی ساده از روی مهربانی و عشق... چرا "بیلبو بگینز"؟... شاید به این دلیل که می‌ترسم، و اون بهم شجاعت میده.»


Galadriel: Mithrandir... why the Halfling

Gandalf: I don't know. Saruman believes it is only great power that can hold evil in check. But that is not what I have found. I've found it is the small things, everyday deeds of ordinary folk that keeps the darkness at bay. Simple acts of kindness and love... Why Bilbo Baggins? Perhaps it is because I am afraid... and he gives me courage


[The Hobbit: An Unexpected Journey] [2012] [هابیت: یک سفر غیرمنتظره]

گوستاو:«گستاخی صرفاً ابراز حالتی از ترس هست. مردم از این می‌ترسن که به چیزهایی که میخوان دست پیدا نکنن... بدترین و غیرجذاب‌ترین آدم‌ها فقط نیاز دارن که مورد عشق واقع بشن. اونوقت مثل یه گل شکوفا میشن.»


M. Gustave: Rudeness is merely an expression of fear. People fear they won't get what they want. The most dreadful and unattractive person only needs to be loved, and they will open up like a flower


[The Grand Budapest Hotel] [2014] [هتل بزرگ بوداپست]

مایک:«میدونی یه پلیس از چی بیشتر میترسه؟ بیشتر از شلیک کردن؟ بیشتر از هر چیزی؟... "زندان"... گیر افتادن کنار کسایی که خودت فرستادی‌شون اونجا.»


Mike: You know what a cop fears most? More than getting shot, more than anything? Prison. Getting locked up with everybody you put away


[Better Call Saul] [S01E06] [2015] [بهتره با سول تماس بگیری]

مَت:«نمی‌خوام دخترهام بی‌بند و بار بزرگ شن. من با این حرف پدرم موافقم که می‌گفت - به اندازه‌ی کافی به بچه‌هات پول بده تا یه کاری بکنن، نه به اندازه‌ی غیرکافی که هیچ کاری نکنن.»


Matt King: I don't want my daughters growing up entitled and spoiled. And I agree with my father - you give your children enough money to do something but not enough to do nothing


[The Descendants] [2011] [فرزندان]

(در حال دویدن در کوچه!)

تیفانی:«هی...!»

پــت:«لعنتی! من متأهلم!»

تیفانی:«خب منم متأهلم!»

پــت:«چی داری بلغور میکنی. شوهرت مُرده!»

تیفانی:«زن خودت کجاست؟!»

پــت:«تو دیوونه‌ای؟!»

تیفانی:«من که تازه از بیمارستان روانی "بالتیمور" بیرون نیومدم.»

پــت:«منم که هرزه‌ی شهر نیستم...» (تیفانی می‌ایستد) «متاسفم، متاسفم، متاسفم...»

تیفانی:«من هرزه‌ی شهر بودم، ولی حالا دیگه نیستم. همیشه جزئی از وجود من کثیف و هرزه باقی میمونه. ولی اون قسمت از وجودم رو هم کنار بقیه‌ی ویژگی‌هایم دوست دارم. تو هم میتونی همچین حرفی رو راجب خودت بزنی آشغال؟ میتونی خودتو ببخشی؟ تواناییش رو داری؟»


Tiffany: Hey

Pat: What the fuck? I'm married

Tiffany: So am I

Pat: What the fuck are you doing, your husband's dead

Tiffany: Where's your wife

Pat: You're crazy

Tiffany: I'm not the one who just got out of that hospital in Baltimore

Pat: And I'm not the big slut!... I'm sorry... I'm sorry... I'm sorry

Tiffany: I was a big slut, but I'm not any more. There's always going to be a part of me that's sloppy and dirty, but I like that. With all the other parts of myself. Can you say the same about yourself fucker? Can you forgive? Are you any good at that


[Silver Linings Playbook] [2012] [دفترچه‌ امیدبخش]

کلر:«برای بهترین‌ها دعا کن، اما برای بدترین‌ها آماده باش.»


Keller Dover: Pray for the best, but prepare for the worst


[Prisoners] [2013] [زندانیان]