کـیـم:«بغلم کن...»
ادوارد:«نمیتونم!»
Kim: Hold me
Edward: I can't
[Edward Scissorhands] [1990] [ادوارد دستقیچی]
کـیـم:«بغلم کن...»
ادوارد:«نمیتونم!»
Kim: Hold me
Edward: I can't
[Edward Scissorhands] [1990] [ادوارد دستقیچی]
مالکلم:«خدا دایناسورها را آفرید،
خدا دایناسورها را نابود کرد،
خدا بشر (مرد) را آفرید،
بشر (مرد) خدا را نابود کرد،
بشر (مرد) دایناسورها را آفرید!»
ساتـلر:«دایناسورها مرد را خوردند.
زن مالکِ زمین شد!»
Dr. Ian Malcolm: God creates dinosaurs. God destroys dinosaurs. God creates man. Man destroys God. Man creates dinosaurs
Dr. Ellie Sattler: Dinosaurs eat man. Woman inherits the earth
[Jurassic Park] [1993] [پارک ژوراسیک]
ترمیناتور:«چرا شما گریه میکنین؟»
جان کانر:«منظورت آدماست؟»
ترمیناتور:«بله.»
جان کانر:«نمیدونم. ما فقط گریه میکنیم. میدونی، بیشتر زمانی که آزار میبینیم.»
ترمیناتور:«پس دلیلش درده؟»
جان کانر:«نه. زمانی که هیچ مشکلی برات پیش نیومده، اما بهرحال آزار میبینی!... میفهمی چی میگم؟»
ترمیناتور:«نه.»
The Terminator: Why do you cry
John Connor: You mean people
The Terminator: Yes
John Connor: I don't know. We just cry. You know, when it hurts
The Terminator: Pain causes it
John Connor: No, it's when there's nothing wrong with you, but you hurt anyway. You get it
The Terminator: No
[Terminator 2: Judgment Day] [1991] [ترمیناتور2: روز رستاخیز]
اَدِل:«وقتی کوچیک بودم تنها چیزی که میخواستم این بود که بزرگ بشم. خیلی هم زود. ولی حالا اصلا دلیلش رو نمیفهمم. نه دیگه حالا که بزرگتر شدم. من آیندهام رو مثل نشستن تو یه اتاقِ انتظار میبینم. توی یه ایستگاه بزرگ قطار، پر از نیمکت و تابلو. در حالی که مردم زیادی بدون دیدن من از کنارم رد میشن. و همهشون عجله دارن، که سوار کابینهای قطار بشن. اونا جایی برای رفتن دارن، یا کسی رو برای دیدن... و من اونجا منتظر نشستم.»
بازپرس:«منتظر چی ادل؟»
اَدِل:(با مکث) «منتظر یه اتفاق که برام بیافته.»
Adele: when I was little, all I wanted to do was grow up. As fast as I could. But I can't see the point of it all Not anymore. Getting older. I see my future like a waiting room in a big train station, with benches and drafts. Outside, hordes of people run by without seeing me. They're all in a rush, taking trains and cabs... They have somewhere to go, someone to meet... And I sit there, waiting
Interrogator: Waiting for what, Adele
Adele: For something to happen to me
[The Girl on the Bridge] [La fille sur le pont] [1999] [دختری روی پل]
جیمز:«من فقط میخوام یه تماس بگیرم.»
جفری:«تلفن؟! تماس تلفنی؟! این یه نوع ارتباط با دنیای بیرونه! دکتر باید اجازه بده... نــه، اگه هر دیوونهای میتونست فقط یه تماس بگیره، در این صورت دیوونگی از سیمهای تلفن نشت پیدا میکرد و میرسید به گوش همۀ مردمِ سالمِ بینوا، و آلودشون میکرد. همه جا بوی جنون میگرفت. طاعونی از جنون... حقیقت اینه که تعداد کمی از ما اینجا بیمار روانی هستیم. البته من نمیگم که تو بیمار روانی نیستی، میدونم که تو یه دیوونهی ابلهی. ولی این دلیل اینجا بودنت نیست. این دلیل اینجا بودنت نیست! این دلیل اینجا بودنت نیست!! تو به خاطر سیستم اینجایی.»
جفری:«اینجا یه تلویزیون هست. درست اینجا-همینجا. ببین ، گوش کن ، زانو بزن ، سجده کن!... پیام های بازرگانی! ما دیگه مثل قبل خلاق نیستیم. دیگه چیزی نمیسازیم. همه چیز ماشینی شده. پس ما چی هستیم؟ ما مصرف کنندهایم. آره... با زیاد خرید کردن تو یه شهروند خوب میشی. اما اگه به اندازهی کافی خرید نکنی؟ اونوقت چی؟ دارم از تو میپرسم؟ اونوقت چی؟... میشی یه بیمار روانی!... این حقیقته جیم، حقیقته! اگه هیچکدوم از اینا رو نخری: دستمال توالت، خودروهای جدید، یویوی بیسیم!، وسایل سکسیِ الکترونیکی!، سیستمهای صوتی با هدفونهای هوشمند، پیچگوشتی های متصل به رادار!، رایانههای صوتی ...»
Jeffrey: Telephone call? Telephone call? That's communication with the outside world. Doctor's discretion. Nuh-uh. Look, hey — if all of these nuts could just make phone calls, they could spread insanity, oozing through telephone cables, oozing into the ears of all these poor sane people, infecting them. Wackos everywhere, a plague of madness. In fact, very few, very few of us here are actually mentally ill. I'm not saying you're not mentally ill, for all I know, you're crazy as a loon. But that's not why you're here. That's not why you're here. That's not why you're here! You're here because of the system
Jeffrey: There's the television. It's all right there — all right there. Look, listen, kneel, pray. Commercials! We're not productive anymore. We don't make things anymore. It's all automated. What are we for then? We're consumers. Yeah. Okay, okay. Buy a lot of stuff, you're a good citizen. But if you don't buy a lot of stuff, if you don't, what are you then, I ask you? What? Mentally ill. Fact, Jim, fact — if you don't buy things: toilet paper, new cars, computerized yo-yos, electrically-operated sexual devices, stereo systems with brain-implanted headphones, screwdrivers with miniature built-in radar devices, voice-activated computers
[Twelve Monkeys] [1995] [دوازده میمون]
راوی:«بعضی از آدما به صدای درونشون گوش میسپارن، و با شنیدههاشون زندگی میکنن... اینجور آدما یا جنون میگیرن، یا افسانه میشن.»
[Legends of the Fall] [1994] [افسانههای خزان]