دیالوگ

دیالوگ
طبقه بندی موضوعی

۳۳ مطلب با موضوع «بر اساس ژانر :: مهیج» ثبت شده است

(پسرک با توپ وارد آسانسور می‌شود.)

پسرک:«تو واقعا تو اشتازی (سازمان امنیت ملی) کار می‌کنی؟»

ویسلر:«تو هیچ می‌دونی کارِ اشتازی چیه؟»

پسرک:«آره. اونا آدمای بدی هستن که مردم رو میندازن زندان. پدرم میگه.»

ویسلر:«که اینطور. چیه اسم...»

پسرک:«اسم چی؟»

ویسلر:(با مکث) «توپ! اسم توپت چیه؟!»

پسرک:«تو خیلی عجیب‌غریبی. توپ‌ها که اسم ندارن.»


Boy: Are you really with the Stasi

Wiesler: Do you even know what the Stasi is

Boy: Yes. They're bad men who put people in prison, says my dad

Wiesler: I see. What is the name of your

Boy: My what

Wiesler: [pauses] Ball. What's the name of your ball

Boy: You're funny. Balls don't have names


[The Lives of Others] [Das Leben der Anderen] [2006] [زندگی دیگران]

نـینـا:«می تونم نقش قوی سیاه رو هم برقصم.»

لروی:«جدی؟ توی این 4 ساله، هربار که می‌رقصی می‌بینم که خیلی حساسی تا تمام حرکات رو درست و کامل انجام بدی. ولی هرگز ندیدم که خودت رو توی رقص رها کنی! هیچ‌وقت! اون همه نظم و انضباط برای چیه؟»

نـینـا:(با نجوا) «فقط می‌خوام که عالی باشم.»

لروی:«چی؟»

نـینـا:«می‌خوام عالی باشم.»

لروی:«عالی بودن فقط بخاطر کنترل حرکات نیست، بخاطر رها کردن هم هست. خودت رو متعجب کنی تا بتونی تماشاگران رو هم متعجب کنی، برتری پیدا کنی! و افراد کمی هم این توانایی رو در خودشون دارن.»

نـینـا:«فکر کنم من هم این توانایی رو دارم.»


Nina: I can dance the black swan, too

Thomas: Really? In four years every time you dance I see you obsessed getting each and every move perfectly right but I never see you lose yourself. Ever! All that discipline for what

Nina: [whispers] I just want to be perfect

Thomas: What

Nina: I want to be perfect

Thomas: Perfection is not just about control. It's also about letting go. Surprise yourself so you can surprise the audience. Transcendence! Very few have it in them

Nina: I think I do have it in me


[Black Swan] [2010] [قوی سیاه]

جیمز:«من فقط میخوام یه تماس بگیرم.»

جفری:«تلفن؟! تماس تلفنی؟! این یه نوع ارتباط با دنیای بیرونه! دکتر باید اجازه بده... نــه، اگه هر دیوونه‌ای می‌تونست فقط یه تماس بگیره، در این صورت دیوونگی از سیم‌های تلفن نشت پیدا می‌کرد و می‌رسید به گوش همۀ مردمِ سالمِ بینوا، و آلودشون می‌کرد. همه جا بوی جنون می‌گرفت. طاعونی از جنون... حقیقت اینه که تعداد کمی از ما اینجا بیمار روانی هستیم. البته من نمیگم که تو بیمار روانی نیستی، می‌دونم که تو یه دیوونه‌ی ابلهی. ولی این دلیل اینجا بودنت نیست. این دلیل اینجا بودنت نیست! این دلیل اینجا بودنت نیست!! تو به خاطر سیستم اینجایی.»

جفری:«اینجا یه تلویزیون هست. درست اینجا-همینجا. ببین ، گوش کن ، زانو بزن ، سجده کن!... پیام های بازرگانی! ما دیگه مثل قبل خلاق نیستیم. دیگه چیزی نمی‌سازیم. همه چیز ماشینی شده. پس ما چی هستیم؟ ما مصرف کننده‌ایم. آره... با زیاد خرید کردن تو یه شهروند خوب میشی. اما اگه به اندازه‌ی کافی خرید نکنی؟ اونوقت چی؟ دارم از تو می‌پرسم؟ اونوقت چی؟... میشی یه بیمار روانی!... این حقیقته جیم، حقیقته! اگه هیچ‌کدوم از اینا رو نخری: دستمال توالت، خودروهای جدید، یویوی بی‌سیم!، وسایل سکسیِ الکترونیکی!، سیستم‌های صوتی با هدفون‌های هوشمند، پیچگوشتی های متصل به رادار!، رایانه‌های صوتی ...»


Jeffrey: Telephone call? Telephone call? That's communication with the outside world. Doctor's discretion. Nuh-uh. Look, hey — if all of these nuts could just make phone calls, they could spread insanity, oozing through telephone cables, oozing into the ears of all these poor sane people, infecting them. Wackos everywhere, a plague of madness. In fact, very few, very few of us here are actually mentally ill. I'm not saying you're not mentally ill, for all I know, you're crazy as a loon. But that's not why you're here. That's not why you're here. That's not why you're here! You're here because of the system

Jeffrey: There's the television. It's all right there — all right there. Look, listen, kneel, pray. Commercials! We're not productive anymore. We don't make things anymore. It's all automated. What are we for then? We're consumers. Yeah. Okay, okay. Buy a lot of stuff, you're a good citizen. But if you don't buy a lot of stuff, if you don't, what are you then, I ask you? What? Mentally ill. Fact, Jim, fact — if you don't buy things: toilet paper, new cars, computerized yo-yos, electrically-operated sexual devices, stereo systems with brain-implanted headphones, screwdrivers with miniature built-in radar devices, voice-activated computers


[Twelve Monkeys] [1995] [دوازده میمون]

وی:«من اطمینان میدم که به شما آسیبی نخواهم رساند.»

ایوی:«تو کی هستی؟»

وی:«کی؟ کسی که به وظیفه اش عمل میکنه، مردی با نقاب»

ایوی:«خب، اینو که میبینم.»

وی:«البته که میبینید. من در مورد قدرت بینایی شما تردیدی ندارم؛ من تنها در مورد تناقض سوال از یک مرد نقابدار درمورد هویتش صحبت میکنم.»

ایوی:«اوه، خیلی خب!»

وی:«ولی در این شب‌های فرخنده، اجازه دهید به جای القاب کلیشه‌ای، در معرفیِ این شخصیتِ دراماتیک، بگویم: اینجا! در یک نگاه، یک بازیگرِ کهنه‌کارِ محقر، که به دستِ تحولاتِ سرنوشت، نیابتاً بطور همزمان در نقش قربانی و شرور به بازی گمارده شده است... این چهره، نه فقط در انحصار لایه‌ای از غرور، بلکه نشانی از افکار مردم است، که حال ناپدید گشته است... بهرحال این سرکشیِ دلیرانه‌‌ای که حاصل از آزردگی‌ست، برای زنده کردنِ عهدی‌ست جهتِ درهم شکستنِ رزالت و فسادِ زهرآگینِ این پیشگامانِ گناه و تسلیم کردنِ این شرورانِ ستمگر و متجاوزانِ حریص.»

(سپس با شمشیر روی دیوار حرف V را می‌نویسد.)

وی:«تنها عدالت یک خونخواهی‌ست؛ یک انتقام‌گیری... که بعنوان یک پیمان شکل گرفته، و نه از سرِ خودبینی... برای گرامیداشت و صحتِ روزی که از هوشیاری و پرهیزگاری حمایت شود... حقیتاً این معجونِ لفاظی به درازا کشید. بگذارید تنها اضافه کنم که از ملاقاتتان مفتخرم و شما می‌توانید مرا "V" خطاب کنید.»


V: I can assure you I mean you no harm

Evey: Who are you

V: Who? Who is but the form following the function of what and what I am is a man in a mask

Evey: Well I can see that

V: Of course you can. I'm not questioning your powers of observation; I'm merely remarking upon the paradox of asking a masked man who he is

Evey: Oh. Right

V: But on this most auspicious of nights, permit me then, in lieu of the more commonplace sobriquet, to suggest the character of this dramatis persona: Voilà! In view, a humble vaudevillian veteran, cast vicariously as both victim and villain by the vicissitudes of Fate. This visage, no mere veneer of vanity, is a vestige of the vox populi, now vacant, vanished. However, this valorous visitation of a by-gone vexation, stands vivified and has vowed to vanquish these venal and virulent vermin vanguarding vice and vouchsafing the violently vicious and voracious violation of volition

[carves "V" into poster on wall]

V: The only verdict is vengeance; a vendetta, held as a votive, not in vain, for the value and veracity of such shall one day vindicate the vigilant and the virtuous. Verily, this vichyssoise of verbiage veers most verbose, so let me simply add that it's my very good honor to meet you and you may call me V


* واجآرایی روی حرف V

[V For Vendetta] [2006] [وی مثل وندتا]

مجری:«هیچ گروهی در کار نیست... هیچ ارکستری وجود نداره... ما صداش رو می‌شنویم... اما اینها همه توهمه... چون همش یه نوارِ ضبط‌شده‌ست...»

[Mulholland Dr.] [2001] [جاده مالهالند]

مارو:«جهنم اینه که هر روز از خواب بیدار شی و ندونی چرا زنده ای.»

[Sin City] [2005] [سین‌سیتی: شهر گناه]