کیدو:«زمانی که سرنوشت به چیز زشت و خشنی مانند انتقام لبخند میزنه، این نه تنها گواه وجود خداست، بلکه مثل اجرای فرمان اوست!»
[Kill Bill Vol.1] [2003] [بیل را بکش: بخش اول]
کیدو:«زمانی که سرنوشت به چیز زشت و خشنی مانند انتقام لبخند میزنه، این نه تنها گواه وجود خداست، بلکه مثل اجرای فرمان اوست!»
[Kill Bill Vol.1] [2003] [بیل را بکش: بخش اول]
بـاب:«زمانی بود که من همه چیز و همه کس رو متهم میکردم، به خاطر همهی دردها و رنجها و چیزهای زنندهای که مواجهشون میشدم... اما دیدم که این چیزها برای مردم هم اتفاق میافته... هر کسی رو متهم میکردم، مردم سفید پوست رو متهم میکردم، جامعه رو متهم میکردم، خدا رو متهم میکردم... ولی هیچوقت هیچ جوابی نگرفتم. به این دلیل که همیشه از خودم سوالهای غلط میپرسیدم. تو باید سوال های درست از خودت بپرسی.»
درک:«مثل چی؟»
بـاب:«هر کاری که تا حالا انجام دادی، باعث شده زندگیت بهتر بشه؟»
[American History X] [1998] [تاریخ مجهول آمریکا]
کاتر:«هر حقهی جادویی مرکب از 3 مرحله است. اولین مرحله "تعهد" نام داره. شعبده باز یه چیزی رو به شما نشون میده. یه دسته ورق، یه پرنده، یا یه انسان. نشون شما میده، شایدم از شما بخواد خوب بررسیش کنید تا بدونید واقعا وجود داره. بدون تغییر، و طبیعی... ولی البته حقیقت چیز دیگهایه... مرحله دوم "بازگشت"ـه. ساحر اون چیز معمولی رو میگیره و یه کار غیرمعمولی روش انجام میده... حالا شما میخواهید دلیلش رو بفهمید ولی نمیتونید، چون شما درست به ماجرا نگاه نمیکنید. چون واقعا برای فهمیدن اسرار تلاش نمیکنید. خودتون سر خودتون کلاه میذارید... ولی هنوز کسی تشویق نمیکنه، چون ناپدید کردن یه چیز کافی نیست. باید اونو برش گردونید... و اینجاست که هر حقهای قسمت سوم هم داره... سختترین بخش... بخشی که ما بهش میگیم: حیثیت (پرستیژ)»
[The Prestige] [2006] [پرستیژ : حیثیت]
وندی:«منو اذیت نکن»
جــک:«من نمیخوام اذیتت کنم»
وندی:«به من نزدیک نشو»
جــک:«عزیزم، نور عمرم، من قصد ندارم به تو آسیبی برسونم. نذاشتی حرفم رو تموم کنم... گفتم قصد ندارم که بهت آسیبی برسونم، من فقط میخوام مغزت رو به هم بریزم!!...»
[The Shining] [1980] [درخشش : تلألو]
استلا:«وقتی یه مرد و یه زن همدیگه رو میبینن و از هم خوششون میاد، باید برن سراغ هم... همین، مثل واکنش دو مادهی شیمیایی!... نه این که از همدیگه فاصله بگیرن و شروع به تحلیل همدیگه بکنن. مثل دو تا عروسک تو بطری!»
جــف:«خب، این یه راه خردمندانه برای نزدیک شدن به ازدواجه.»
استلا:«خردمندانه؟... هیچ چیز نسل بشر رو به اندازه همین خردمندی به دردسر نینداخته!... هه، ازدواج مدرن!»
[Rear Window] [1954] [پنجره پشتی]
جـوکـر:«اون ماجرا زیر سر من نبود!...»
هاروی:«افرادِ تو، نقشهی تو...»
جـوکـر:«واقعا من مثل یه آدم دارای نقشه هستم؟ میدونی من چیام؟ من یه سگم که بدنبال ماشین هاست! اگه یکیو میگرفتم نمیدونستم باهاش چیکار کنم! میدونی، من فقط کارها رو انجام میدم...خلافکار ها نقشه دارن، پلیسها نقشه دارن، گوردون نقشه داره، اونها نقشه میکشن...کسایی که نقشه میکشن سعی میکنن دنیاهای کوچیکشون رو کنترل کنن... من نقشه نمیکشم. سعی میکنم به کسایی که نقشه میکشن نشون بدم که چقدر تلاش شون برای کنترل چیزهایی که واقعاَ هستند تأسف انگیزه!...این طراحان نقشه هستند که تو رو به این جایی که هستی میکشونن... تو یه نقشهکش بودی. نقشههایی داشتی؛ اما ببین به کجا کشوندت... فقط کاری که خوب انجام میدم رو انجام دادم!. دستت رو خوندم و نقشهات رو سر خودت پیاده کردم... نگاه کن و ببین با یه خورده بشکهی بنزین و یه چند تا گلوله چی به سر این شهر میارم... میدونی... میدونی چیو فهمیدم؟... وقتی کارها طبق نقشه پیش بره هیچ کس وحشتزده نمیشه... حتی اگه اون نقشه، وحشتناک باشه... اگه فردا به مطبوعات بگم که مثلا به عضو یه گروه خیابونی شلیک میشه، یا یه کامیون سرباز منفجر میشه، هیچکس وحشت نمیکنه چون همه اش جزو نقشهست... اما وقتی بگم که یه شهردار کوچولوی پیر خواهد مُرد، خب همه عقلشون رو از دست میدن... با یه کم هرجومرج چطوری؟... قوانین رو بهم بریز و اونوقت در همه چی هرجومرج بوجود میاد... من مأمور هرجومرجام... یه چیزی رو در مورد هرج و مرج میدونی؟: منصفانهست!»
[The Dark Knight] [2008] [شوالیه تاریکی]