دیالوگ

دیالوگ
طبقه بندی موضوعی

۱۹۰ مطلب با موضوع «بر اساس سال» ثبت شده است

بروس:«من چیکار کردم، آلفرد؟... هر چیزی که خانواده‌ام... پدرم، ساخته بود...»

آلفرد:«میراث وین چیزی بیشتر از ملات و آجره، قربان.»

بروس:«می‌خواستم گاتهام رو نجات بدم. شکست خوردم.»

آلفرد:«چرا ما سقوط می‌کنیم، قربان؟ تا یاد بگیریم چطوری خودمون رو بِکشیم بالا»

بروس:«هنوز از من ناامید نشدی؟»

آلفرد:«هرگز.»

[Batman Begins] [2005] [بتمن آغاز می کند]

بس:«تو چه حقی نسبت به سیاه پوستات داری؟»

اپس:«چه حقی؟... من خریدمشون، پولشون رو دادم!»

بس:«البته که اینکارو کردی. قانون میگه که شما حق نگهداری یه سیاه پوست رو داری؛ ولی با عرض معذرت خدمت قانون، این دروغه (اشتباهه). آیا هر چیزی که قانون تصویبش کرده، کار درستیه؟ فرض کن قانونی تصویب بشه که بر طبق اون تو یک مرد آزاد باشی و به بردگی بگیرنت؟»

اپس:«هان؟!»

بس:«فقط فرض کن!»

اپس:«این مورد اصلا فرض کردن تو کتش نمیره!»

بس:«قوانین عوض میشن، نظام های اجتماعی فرو میریزن، اپس... این حقایق و باورهای جهانیه که همیشه ثابت می‌مونه. این یه حقیقته. یه حقیقت واضح که هر چیزی که درست و خوبه، برای همه همین طوره. سیاه و سفید با هم برابرن.»

اپس:«منو با یه کاکاسیاه مقایسه می‌کنی، بس؟»

بس:«من فقط سوالم اینه که از منظر خدا فرق شما با هم چیه؟»

[12 Years A Slave] [2013] [دوازده سال بردگی]

هری:«همیشه با خودم فکر میکنم، تو زیباترین دختری هستی که تا حالا دیدم...»

ماریون:«واقعا؟»

هری:«از همون اولین باری که دیدمت...»

ماریون:«خیلی قشنگ میگی هری، باعث می‌شی واقعا احساس خوبی داشته باشم... بقیه هم قبلا اینو بهم گفتن، اما هیچوقت واسم معنایی نداشت...»

[Requiem For A Dream] [2000] [مرثیه ای برای یک رویا]

جولز:«من نمیخوام اون پول رو بهت بدم، می‌خوام با اون پول چیزی ازت بخرم. می‌خوای بدونی چی می‌خوام ازت بخرم رینگو؟»

رینگو:«چی؟»

جولز:«زندگیتو... من این پول رو بهت میدم که نخوام بکشمت!... کتاب مقدس (انجیل) می‌خونی رینگو؟»

رینگو:«نه مرتب.»

جولز:«یه پیام داره که من از برش کردم- حزقیال 25:17 - :

"مسیر انسان درستکار را از هر طرف، بی عدالتی ِخودخواهان و استبداد انسان‌‌های اهریمنی فراگرفته‌ است. خوشا به حال آنکه در راه خیر قدم برمی‌دارد، و ضعفا را از دره‌ی تاریکی چون چوپان راهنمایی می‌کند و آن‌ها را از تاریکی عبور می‌دهد؛ چرا که او حامی ِبا شرافت ِبرادرانش است و هدایت گر گمراهان و یار کودکان گمشده. پس من هر کسی را که بر نابودی برادرم کمر بسته‌اند نابود می‌کنم. و تو خواهی فهمید که من تنها خداوندگارم، آنگاه که انتقامم را بر تو نازل می‌کنم."

سالهاست که من دارم این آیه رو میخونم. و هر کسی که بهش گوش داده، در انتها مُرده. راستش الان تو باید مرده بودی!... هرگز به اینکه اون چه معنایی میده فکر نکردم. فقط با گفتنش خونسردیم رو برای کشتن طرف مقابل حفظ می‌کردم.... تا اینکه امروز چیزی رو دیدم که منو دوباره به فکر انداخت... حالا دارم این آیه رو تعبیرش می‌کنم: معنیش می‌تونه این باشه که تو مرد اهریمنی هستی، من انسان درستکارم و آقای 9 میلی‌متری! (اشاره به تفنگش) حامی ِچوپانه که در دره‌ی تاریکی هوای منو داره!!... یا اینکه میشه گفت: تو مرد ردستکاری، من چوپانم و این دنیاست که اهریمن و خودپسنده!... من واقعا می‌خواستم که حقیقت این باشه. ولی حقیقت این نیست. حقیقت اینه که تو مظهر ضعیفانی و من مرد اهریمنی‌ام. اما من دارم تلاش می‌کنم رینگو، واقعا سخت تلاش می‌کنم که چوپان باشم.»

[Pulp Fiction] [1994] [پالپ فیکشن : داستان عامه‌پسند]

اسمیت:«دلم می‌خواد مکاشفه‌ای رو که در این مدت در اینجا فهمیدم با تو درمیان بگذارم. این رو وقتی فهمیدم که داشتم سعی می‌کردم شماها رو به عنوان گونه‌ای از حیات طبقه بندی کنم و متوجه شدم که شماها در واقع پستاندار نیستید!... هر پستانداری در این سیاره خودش رو به طور غریزی با محیط اطرافش تطبیق میده و به تعادل می‌رساند؛ اما شما انسانها اینطور نیستید، شماها وارد یک منطقه می‌شوید و شروع به تولید مثل می‌کنید؛ اونقدر خودتون رو تکثیر می‌کنید تا تمام منابع طبیعی مصرف شود. اونوقت تنها راه بقای شما اینه که به یک منطقه دیگه مهاجرت کنین... اما موجود دیگه‌ای هم توی این سیاره زندگی می‌کنه که الگوی زندگی‌اش مشابه شماست، می‌دونی اون چیه؟... ...ویروس! انسانها یک بیماری‌اند. سرطانِ این سیاره... شماها طاعون هستید و ما درمانش.»

[Matrix] [1999] [ماتریکس]

کاب:«تو منتظر یه قطاری... قطاری که تو رو به یه جای دور می‌بره... تو می‌دونی که امیدواری قطار تو رو به کجا ببره؛ اما مطمئن نیستی... با این حال برات مهم نیست... بهم بگو چرا؟»

مال:«چون ما با هم خواهیم بود...»

[Inception] [2010] [تلقین : سرآغاز]