دیالوگ

دیالوگ
طبقه بندی موضوعی

۱۹۰ مطلب با موضوع «بر اساس سال» ثبت شده است

آمون:«تو هرگز مست نمیکنی... این کنترلِ واقعیه... کنترل هم یعنی قدرت... این قدرته.»

اسکار:«به خاطر همینه از ما می‌ترسن؟»

آمون:«ما قادریم اونها رو بکشیم، برای همین هم می‌ترسن.»

اسکار:«می‌ترسند چون می‌دونن ما می‌تونیم بدون دلیل اونها رو بکشیم... وقتی آدم مرتکب جرم میشه انتظار دیگه‌ای نباید داشته باشه... اون رو می‌کشیم (فرمان مرگش رو صادر می‌کنیم) و احساس خوبی می‌کنیم، یا اینکه با دستهای خودمون می‌کشیم و احساس بهتری می‌کنیم... اما این قدرت نیست. این یعنی عدالت... با قدرت فرق می‌کنه... قدرت یعنی این که ما همیشه دلیلی برای کشتن داشته باشیم اما به این کار دست نزنیم.»

آمون:«به نظر تو قدرت اینه؟»

اسکار:«همون چیزی که امپراطورها داشتن ... روزی مردی دزدی کرد. آوردنش پیش امپراطور... خودش رو پرت کرد روی زمین و تقاضای عفو کرد. خوب می‌دونست قراره اعدام بشه... اما امپراطور اون رو بخشید، به اون ادم بی ارزش اجازه داد بره.»

آمون:«به نظرم تو مستی...»

اسکار:«به این میگن قدرت، آمون، این یعنی قدرت.»

[Schindler's List] [1993] [فهرست شیندلر]

گاس:«اصلا هدف از زندگی چی میتونه باشه؟»

هایزل:«شاید هیچ هدفی وجود نداره.»

گاس:«من این رو قبول نمی‌کنم... من عاشقتم... شنیدی چی گفتم؟ من عاشقتم... این رو هم می‌دونم که عشق یعنی فریادهای بیهوده... اینم می‌دونم که فراموش شدن اجتناب ناپذیره... و همه‌ی ما محکوم شدیم... و روزی هم خواهد رسید که چیزی جز خاکستر ازمون باقی نمونده باشه... این رو هم می‌دونم که بعد ها خورشید تنها زمینی رو که ما انسان‌ها داریم رو خواهد بلعید... و باز هم با این حال عاشقت هستم... متاسفم!»

[The Fault in Our Stars] [2014] [بخت پریشان : تقصیر ستاره‌ی بخت ماست]

ویلیام والاس:«عنوانت می‌تونه تو رو پادشاه کشور بکنه اما مردم دنبال عنوان و القاب نیست... اونا دنبال کسی می‌گردن که دلیر باشه...»

[Braveheart] [1995] [شجاع دل]

بیل:«هیچ رویایی تنها یک رویا نیست.»

[Eyes Wide Shut] [1999] [چشمان کاملا بسته]

لئونارد:«باید دنیای خارج از ذهنم رو باور داشته باشم، باید باور داشته باشم که کارام هنوز هم معنی دارن. حتی اگه نتونم بیادشون بیارم. باید باور داشته باشم که وقتی چشم‌هام بسته‌ست ، دنیا هنوز اینجاست... آیا باور دارم که دنیا هنوز اینجاست؟ هنوز اینجاست؟...آره... همه‌ی ما به حافظه نیاز داریم تا به خودمون یادآوری کنیم که کی هستیم؛ من متمایز نیستم...»

[Memento] [2000] [ممنتو : یادگاری]

الیس:«لورتا گفت که داری از کارت دست می‌کشی، چطوری همچین تصمیمی گرفتی؟»

تام بل:«نمی‌دونم. حس می‌کنم شکست خوردم. همیشه با خودم تجسم می‌کردم، زمانی که سنم بیشتر بشه، خدا میاد و به نحوی وارد زندگیم میشه... نیومد!... مقصرش نمی‌دونم. اگه منم جایش بودم، یه همچین نظری در مورد کسی مثل خودم داشتم...»

الیس:«تو هیچ نمی‌دونی که خدا چه فکری می‌کنه...»

[No Country for Old Men] [2007] [جایی برای پیرمردها نیست]