جمال:«اگه به خاطر "راما" و "الله" نبود، من هنوز مادر داشتم.»
Jamal: If it wasn't for Rama and Allah, I'd still have a mother
[Slumdog Millionaire] [2008] [میلیونر زاغهنشین]
جمال:«اگه به خاطر "راما" و "الله" نبود، من هنوز مادر داشتم.»
Jamal: If it wasn't for Rama and Allah, I'd still have a mother
[Slumdog Millionaire] [2008] [میلیونر زاغهنشین]
مری:«چقدر راهبهی باکره و پاکدامن خوشبخت است.
جهان فراموش میکند، آنهایی را که فراموش کردهاند.
با درخششِ ابدیِ یک ذهنِ بیآلایش،
هر دعایی مستجاب میشود و هر آرزویی تحقق مییابد.»
Mary: How happy is the blameless vestal's lot! / The world forgetting, by the world forgot / Eternal sunshine of the spotless mind! / Each pray'r accepted, and each wish resign'd
* قطعه شعری از "الکساندر پوپ" بنام Eloisa to Abelard که در سال 1717 میلادی منتشر شد.
[Eternal Sunshine of the Spotless Mind] [2004] [درخشش ابدی یک ذهن بیآلایش]
(در حال دویدن در کوچه!)
تیفانی:«هی...!»
پــت:«لعنتی! من متأهلم!»
تیفانی:«خب منم متأهلم!»
پــت:«چی داری بلغور میکنی. شوهرت مُرده!»
تیفانی:«زن خودت کجاست؟!»
پــت:«تو دیوونهای؟!»
تیفانی:«من که تازه از بیمارستان روانی "بالتیمور" بیرون نیومدم.»
پــت:«منم که هرزهی شهر نیستم...» (تیفانی میایستد) «متاسفم، متاسفم، متاسفم...»
تیفانی:«من هرزهی شهر بودم، ولی حالا دیگه نیستم. همیشه جزئی از وجود من کثیف و هرزه باقی میمونه. ولی اون قسمت از وجودم رو هم کنار بقیهی ویژگیهایم دوست دارم. تو هم میتونی همچین حرفی رو راجب خودت بزنی آشغال؟ میتونی خودتو ببخشی؟ تواناییش رو داری؟»
Tiffany: Hey
Pat: What the fuck? I'm married
Tiffany: So am I
Pat: What the fuck are you doing, your husband's dead
Tiffany: Where's your wife
Pat: You're crazy
Tiffany: I'm not the one who just got out of that hospital in Baltimore
Pat: And I'm not the big slut!... I'm sorry... I'm sorry... I'm sorry
Tiffany: I was a big slut, but I'm not any more. There's always going to be a part of me that's sloppy and dirty, but I like that. With all the other parts of myself. Can you say the same about yourself fucker? Can you forgive? Are you any good at that
[Silver Linings Playbook] [2012] [دفترچه امیدبخش]
نیک:«گتسبی به "نور سبز" ایمان داشت، به آیندهی لذتناکی که سال به سال از پسِ ما میگذرد. اگر اینبار از چنگِ ما گریخت چه باک - فردا تندتر خواهیم دوید، و دستهایمان را به دوردستها درازتر خواهیم کرد... و سرانجام یک بامدادِ خوش - در قایقهایمان بر خلاف جریان آب پارو میزنیم، و پیوسته به سمتِ گذشته رانده میشویم.»
Nick Carraway: Gatsby believed in the green light, the orgastic future that year by year recedes before us. It eluded us then, but that's no matter - tomorrow we will run faster, stretch out our arms farther... And one fine morning - So we beat on, boats against the current, borne back ceaselessly into the past
* کلمهی orgastic نخستین بار توسط "اسکات فیتزجرالد" نویسندهی کتاب "گتبی بزرگ" بکار گرفته شد. این واژه ترکیبی از دو کلمهی orgasmic (به معنای لذت جنسی) و orgiastic (به معنای مستی و خماری) است.
[The Great Gatsby] [2013] [گتسبی بزرگ]
دین:«حس میکنم که مردها بیشتر از زنها رمانتیک هستن. وقتی ما با یه دختر ازدواج میکنیم، به این خاطره که انقدر مقاومت میکنیم تا بلاخره با یه دختر آشنا بشیم و بعد با خودمون فکر میکنیم که "من احمقم اگه با این دختر ازدواج نکنم، چون اون خیلی معرکهست"... اما بنظر میرسه دخترها در جایگاهی قرار دارن که بهترین گزینه رو انتخاب میکنن. "آه اون یه شغل خوب داره"! منظورم اینه که اونا تمام عمرشون رو صرف پیدا کردن شاهزادهی دلرباشون میکنن ولی در نهایت با کسی ازدواج میکنن که شغل خوبی داشته باشه. و این چیزیه که همه جا به چشم میاد.»
Dean: I feel like men are more romantic than women. When we get married, we marry, like, one girl, 'cause we're resistant the whole way until we meet one girl and we think, "I'd be an idiot if I didn't marry this girl. She's so great". But it seems like girls get to a place where they just kinda pick the best option... 'Oh he's got a good job.' I mean they spend their whole life looking for Prince Charming and then they marry the guy who's got a good job and is gonna stick around
[Blue Valentine] [2010] [ولنتاین آبی : ولنتاین غمگین]
اَدِل:«وقتی کوچیک بودم تنها چیزی که میخواستم این بود که بزرگ بشم. خیلی هم زود. ولی حالا اصلا دلیلش رو نمیفهمم. نه دیگه حالا که بزرگتر شدم. من آیندهام رو مثل نشستن تو یه اتاقِ انتظار میبینم. توی یه ایستگاه بزرگ قطار، پر از نیمکت و تابلو. در حالی که مردم زیادی بدون دیدن من از کنارم رد میشن. و همهشون عجله دارن، که سوار کابینهای قطار بشن. اونا جایی برای رفتن دارن، یا کسی رو برای دیدن... و من اونجا منتظر نشستم.»
بازپرس:«منتظر چی ادل؟»
اَدِل:(با مکث) «منتظر یه اتفاق که برام بیافته.»
Adele: when I was little, all I wanted to do was grow up. As fast as I could. But I can't see the point of it all Not anymore. Getting older. I see my future like a waiting room in a big train station, with benches and drafts. Outside, hordes of people run by without seeing me. They're all in a rush, taking trains and cabs... They have somewhere to go, someone to meet... And I sit there, waiting
Interrogator: Waiting for what, Adele
Adele: For something to happen to me
[The Girl on the Bridge] [La fille sur le pont] [1999] [دختری روی پل]