مادر:«اگه دوچرخه برونی دیگه نمیتونی بچه دار بشی!»
وجده:«اما تو که دوچرخه نروندی و نمیتونی بچه دار بشی!»
[Wadjda] [2012] [وجده]
مادر:«اگه دوچرخه برونی دیگه نمیتونی بچه دار بشی!»
وجده:«اما تو که دوچرخه نروندی و نمیتونی بچه دار بشی!»
[Wadjda] [2012] [وجده]
تدی:«تو نمیتونی بر اساس عکسها و نکتههای کوچک در مورد زندگی یه نفر قضاوت کنی»
لئونارد:«چرا نمیتونم؟»
تدی:«بخاطر اینکه نکتههای تو ممکنه نامطمئن باشه»
لئونارد:«این حافظه است که نامطمئنه!»
تدی:«اوه، ازت خواهش میکنم...»
لئونارد:«نه، جدی میگم. حافظه کامل نیست، زیاد خوب نیست... برو از پلیسها بپرس... شهادت شاهد نامطمئنه... پلیس ها بیکار نیستن که بخاطر چرندیات یه حافظه، قاتلی رو دستگیر کنن! اونا مدارک و پرونده جمع میکنن و بعد نتیجهگیری میکنن... مدرک، نه حافظه... این به ما میگه چطوری تحقیق کنی و این چیزیه که من ازش استفاده میکنم... حافظه میتونه شکل یه اتاق رو تغییر بده ، میتونه رنگ یه ماشین رو عوض کنه... حافظه میتونه تحریف بشه... چنین چیزی یه توضیحه، نه یه مدرک... اگه مدرکی داشته باشی این توضیحات دیگه به دردی نمیخورن»
[Memento] [2000] [ممنتو : یادگاری]
آقای صورتی:«کسی رو هم کشتی؟»
آقای سفید:«چند تا پلیس.»
آقای صورتی:«آدم واقعی چی؟»
آقای سفید:«فقط پلیس!»
[Reservoir Dogs] [1992] [سگ های انباری]
رمال:«برای چی تو شهر خدا زندگی میکنی، در حالی که خدا اینجا رو فراموش کرده؟»
[City of God] [2002] [شهر خدا]
مرد:«بهتره از اینجا برم...»
زن:«من فکر نمیکردم عاشقم بشی...»
مرد:«خودمم فکر نمیکردم... من فقط کنجکاو بودم که بدونم موضوع از کجا شروع شد... حالا میدونم... احساسات یواش یواش درون آدم نفوذ میکنه... فکر میکردم همه چیز تحت کنترله... اما الان از اینکه شوهرت داره میاد خونه، متنفرم... ای کاش برنمی گشت... خیلی آدم بدی شدم... می تونی یه لطفی در حقم بکنی؟»
زن:«چی؟»
مرد:«می خوام برای آخرین بار با هم باشیم»
[In the Mood for Love] [2000] [در حال و هوای عشق]
اسکاتی:«جایی میری؟»
مدلین:«میخوام همینجوری پرسه بزنم»
اسکاتی:«منم خیال داشتم همین کارو بکنم»
مدلین:«یادم رفته بود که شما گفته بودین شغلتون پرسه زدنه...!»
اسکاتی:«به نظرت حیف نیست که هر کدوممون جدا از هم پرسه بزنیم؟!»
مدلین:«آدما همیشه تنهایی پرسه میزنن... دو نفر که باشن میرن یه جایی»
اسکاتی:«همیشه هم اینطور نیست!»
[Vertigo] [1958] [سرگیجه]