الکس:«خنده داره که رنگهای دنیای واقعی، تنها زمانی واقعا واقعی بنظر میرسند، که اونها رو روی صفحهی نمایش میبینید!»
[A Clockwork Orange] [1971] [پرتقال کوکی]
الکس:«خنده داره که رنگهای دنیای واقعی، تنها زمانی واقعا واقعی بنظر میرسند، که اونها رو روی صفحهی نمایش میبینید!»
[A Clockwork Orange] [1971] [پرتقال کوکی]
سال:«تو سیگار نمیکشی؟»
سیلویا:«نه»
سال:«چرا...؟ چرا میخوای از الان شروع کنی؟»
سیلویا:«میترسم بمیرم، دلیلش اینه!... چیه مگه تو سیگار نمیکشی؟»
سال:«نه»
سیلویا:«چطور ممکنه؟»
سال:«من نمیخوام سرطان بگیرم... هر کاری که دلت میخواد انجام بده، فقط خواستم بیشتر از بدنت مواظبت کنی»
سیلویا:«بدنم؟ برای چی؟!»
سال:«بدن عبادتگاه خداست»
سیلویا:«جدی میگی؟... به یه بانک دستبرد میزنی، اما بدنت رو سالم نگه میداری؟!»
[Dog Day Afternoon] [1975] [بعد از ظهر سگی]
تراویس:«تنهایی همه جا تو زندگی دنبالم بوده... تو کافهها، ماشینها، پیادهروها، فروشگاهها، همه جا. هیچ راه گریزی نیست... من مرد تنهای خدا هستم.»
[Taxi Driver] [1976] [راننده تاکسی]
بروس:«من چیکار کردم، آلفرد؟... هر چیزی که خانوادهام... پدرم، ساخته بود...»
آلفرد:«میراث وین چیزی بیشتر از ملات و آجره، قربان.»
بروس:«میخواستم گاتهام رو نجات بدم. شکست خوردم.»
آلفرد:«چرا ما سقوط میکنیم، قربان؟ تا یاد بگیریم چطوری خودمون رو بِکشیم بالا»
بروس:«هنوز از من ناامید نشدی؟»
آلفرد:«هرگز.»
[Batman Begins] [2005] [بتمن آغاز می کند]
بس:«تو چه حقی نسبت به سیاه پوستات داری؟»
اپس:«چه حقی؟... من خریدمشون، پولشون رو دادم!»
بس:«البته که اینکارو کردی. قانون میگه که شما حق نگهداری یه سیاه پوست رو داری؛ ولی با عرض معذرت خدمت قانون، این دروغه (اشتباهه). آیا هر چیزی که قانون تصویبش کرده، کار درستیه؟ فرض کن قانونی تصویب بشه که بر طبق اون تو یک مرد آزاد باشی و به بردگی بگیرنت؟»
اپس:«هان؟!»
بس:«فقط فرض کن!»
اپس:«این مورد اصلا فرض کردن تو کتش نمیره!»
بس:«قوانین عوض میشن، نظام های اجتماعی فرو میریزن، اپس... این حقایق و باورهای جهانیه که همیشه ثابت میمونه. این یه حقیقته. یه حقیقت واضح که هر چیزی که درست و خوبه، برای همه همین طوره. سیاه و سفید با هم برابرن.»
اپس:«منو با یه کاکاسیاه مقایسه میکنی، بس؟»
بس:«من فقط سوالم اینه که از منظر خدا فرق شما با هم چیه؟»
[12 Years A Slave] [2013] [دوازده سال بردگی]
هری:«همیشه با خودم فکر میکنم، تو زیباترین دختری هستی که تا حالا دیدم...»
ماریون:«واقعا؟»
هری:«از همون اولین باری که دیدمت...»
ماریون:«خیلی قشنگ میگی هری، باعث میشی واقعا احساس خوبی داشته باشم... بقیه هم قبلا اینو بهم گفتن، اما هیچوقت واسم معنایی نداشت...»
[Requiem For A Dream] [2000] [مرثیه ای برای یک رویا]