دیالوگ

دیالوگ
طبقه بندی موضوعی

۱۹۰ مطلب با موضوع «بر اساس سال» ثبت شده است

زنیبا:«چیزهایی که اتفاق می‌افتن، هرگز فراموش نمیشن. حتی اگه نتونی به یاد بیاریشون.»


Zeniba: Once you do something, you never forget. Even if you can't remember


[Spirited Away] [2001] [شهر اشباح]

جمال:«اگه به خاطر "راما" و "الله" نبود، من هنوز مادر داشتم.»


Jamal: If it wasn't for Rama and Allah, I'd still have a mother


[Slumdog Millionaire] [2008] [میلیونر زاغه‌نشین]

دخترک داخل رادیاتور:«در بهشت، همه‌چیز خوب است. در بهشت همه‌چیز عالی‌ست. تو چیزهای خوبت را می‌گیری، و من چیزهای خوبم را.‏»


Lady in the Radiator: In Heaven, everything is fine. In Heaven, everything is fine. You've got your good things. And I've got mine


[Eraserhead] [1977] [کله‌پاک‌کن]

مکس:«امید داشتن اشتباهه. اگه نتونی چیزهای شکسته شده رو درست کنی، علقت رو از دست خواهی داد.‏»


Max: hope is a mistake. If you can't fix what's broken, you'll, uh... you'll go insane


[Mad Max: Fury Road] [2015] [مکس دیوانه: جاده خشم]

اوفلیا:«خیلی, خیلی سال پیش,‏ در سرزمینی دور و غم‌انگیز,‏ کوه بزرگی بود که از سنگ‏های زِبر و سیاه ساخته شده بود.‏ موقع غروب,‏ بالای اون کوه,‏ هر شب یه گل رز جادویی می‏شکفت که هر کس اون رو میچید فناناپذیر میشد.‏ ولی هیچ‌کس جرات نمی‏کرد نزدیک اون بره.‏ چون تیغ‏های اون سمی بودن.‏ مردم با هم درباره ترسشون از مرگ و درد صحبت می‏کردن.‏ ولی هرگز از طلسم زندگی ابدی صحبت نمی‏کردن.‏ و هر روز گل پژمرده میشد و نمی‏تونست هدیه‏‌اش رو به کسی ببخشه...‏ گم و فراموش شده در بالای کوهی سرد و تاریک... برای همیشه تنها, تا انتهای زمان.‏»


Ofelia: Many, many years ago in a sad, faraway land, there was an enormous mountain made of rough, black stone. At sunset, on top of that mountain, a magic rose blossomed every night that made whoever plucked it immortal. But no one dared go near it because its thorns were full of poison. Men talked amongst themselves about their fear of death, and pain, but never about the promise of eternal life. And every day, the rose wilted, unable to bequeath its gift to anyone... forgotten and lost at the top of that cold, dark mountain, forever alone, until the end of time



[Pan's Labyrinth] [El laberinto del fauno] [2006] [هزارتوی پن]

پابلو:«یه مرد میتونه همه چیزشو تغییر بده. چهره‌اش، خونه‌اش، خانواده‌اش، دوست‌دختر‌ش، مذهبش، خداش. اما یه چیزی رو هیچوقت نمیتونه تغییر بده: هوسش...»


Pablo Sandoval: A guy can change anything. His face, his home, his family, his girlfriend, his religion,his God. But there's one thing he can't change. He can't change his passion


چشمانی که خاطرات را می‌بلعند/ تا در عمق تاریکی / به یاد هوسی ناشناخته / اشک ریزند
برای روزی / که "حقیقت" به پرواز درآید / آسمان را درنوردد / و قطره‌ای از "عدالت" بر دستان‌مان ببارد

[The Secret in Their Eyes] [2009] [راز در چشمان‌شان]