فیلیپ:«معلولیت اصلیام این نیست که روی یه ویلچر نشستم؛ اینه که باید بدون اون باشم.»
Philippe: My true disability is not having to be in a wheel chair. It's having to be without her
[The Intouchables] [2011] [دستنیافتنیها]
فیلیپ:«معلولیت اصلیام این نیست که روی یه ویلچر نشستم؛ اینه که باید بدون اون باشم.»
Philippe: My true disability is not having to be in a wheel chair. It's having to be without her
[The Intouchables] [2011] [دستنیافتنیها]
نـینـا:«می تونم نقش قوی سیاه رو هم برقصم.»
لروی:«جدی؟ توی این 4 ساله، هربار که میرقصی میبینم که خیلی حساسی تا تمام حرکات رو درست و کامل انجام بدی. ولی هرگز ندیدم که خودت رو توی رقص رها کنی! هیچوقت! اون همه نظم و انضباط برای چیه؟»
نـینـا:(با نجوا) «فقط میخوام که عالی باشم.»
لروی:«چی؟»
نـینـا:«میخوام عالی باشم.»
لروی:«عالی بودن فقط بخاطر کنترل حرکات نیست، بخاطر رها کردن هم هست. خودت رو متعجب کنی تا بتونی تماشاگران رو هم متعجب کنی، برتری پیدا کنی! و افراد کمی هم این توانایی رو در خودشون دارن.»
نـینـا:«فکر کنم من هم این توانایی رو دارم.»
Nina: I can dance the black swan, too
Thomas: Really? In four years every time you dance I see you obsessed getting each and every move perfectly right but I never see you lose yourself. Ever! All that discipline for what
Nina: [whispers] I just want to be perfect
Thomas: What
Nina: I want to be perfect
Thomas: Perfection is not just about control. It's also about letting go. Surprise yourself so you can surprise the audience. Transcendence! Very few have it in them
Nina: I think I do have it in me
[Black Swan] [2010] [قوی سیاه]
وی:«من اطمینان میدم که به شما آسیبی نخواهم رساند.»
ایوی:«تو کی هستی؟»
وی:«کی؟ کسی که به وظیفه اش عمل میکنه، مردی با نقاب»
ایوی:«خب، اینو که میبینم.»
وی:«البته که میبینید. من در مورد قدرت بینایی شما تردیدی ندارم؛ من تنها در مورد تناقض سوال از یک مرد نقابدار درمورد هویتش صحبت میکنم.»
ایوی:«اوه، خیلی خب!»
وی:«ولی در این شبهای فرخنده، اجازه دهید به جای القاب کلیشهای، در معرفیِ این شخصیتِ دراماتیک، بگویم: اینجا! در یک نگاه، یک بازیگرِ کهنهکارِ محقر، که به دستِ تحولاتِ سرنوشت، نیابتاً بطور همزمان در نقش قربانی و شرور به بازی گمارده شده است... این چهره، نه فقط در انحصار لایهای از غرور، بلکه نشانی از افکار مردم است، که حال ناپدید گشته است... بهرحال این سرکشیِ دلیرانهای که حاصل از آزردگیست، برای زنده کردنِ عهدیست جهتِ درهم شکستنِ رزالت و فسادِ زهرآگینِ این پیشگامانِ گناه و تسلیم کردنِ این شرورانِ ستمگر و متجاوزانِ حریص.»
(سپس با شمشیر روی دیوار حرف V را مینویسد.)
وی:«تنها عدالت یک خونخواهیست؛ یک انتقامگیری... که بعنوان یک پیمان شکل گرفته، و نه از سرِ خودبینی... برای گرامیداشت و صحتِ روزی که از هوشیاری و پرهیزگاری حمایت شود... حقیتاً این معجونِ لفاظی به درازا کشید. بگذارید تنها اضافه کنم که از ملاقاتتان مفتخرم و شما میتوانید مرا "V" خطاب کنید.»
V: I can assure you I mean you no harm
Evey: Who are you
V: Who? Who is but the form following the function of what and what I am is a man in a mask
Evey: Well I can see that
V: Of course you can. I'm not questioning your powers of observation; I'm merely remarking upon the paradox of asking a masked man who he is
Evey: Oh. Right
V: But on this most auspicious of nights, permit me then, in lieu of the more commonplace sobriquet, to suggest the character of this dramatis persona: Voilà! In view, a humble vaudevillian veteran, cast vicariously as both victim and villain by the vicissitudes of Fate. This visage, no mere veneer of vanity, is a vestige of the vox populi, now vacant, vanished. However, this valorous visitation of a by-gone vexation, stands vivified and has vowed to vanquish these venal and virulent vermin vanguarding vice and vouchsafing the violently vicious and voracious violation of volition
[carves "V" into poster on wall]
V: The only verdict is vengeance; a vendetta, held as a votive, not in vain, for the value and veracity of such shall one day vindicate the vigilant and the virtuous. Verily, this vichyssoise of verbiage veers most verbose, so let me simply add that it's my very good honor to meet you and you may call me V
* واجآرایی روی حرف V
[V For Vendetta] [2006] [وی مثل وندتا]
ماکسیموس:«آنچه ما در زندگی انجام میدهیم، پژواکیست در ابدیت.»
[Gladiator] [2000] [گلادیاتور]
مجری:«هیچ گروهی در کار نیست... هیچ ارکستری وجود نداره... ما صداش رو میشنویم... اما اینها همه توهمه... چون همش یه نوارِ ضبطشدهست...»
[Mulholland Dr.] [2001] [جاده مالهالند]
راوی:«بعضی از آدما به صدای درونشون گوش میسپارن، و با شنیدههاشون زندگی میکنن... اینجور آدما یا جنون میگیرن، یا افسانه میشن.»
[Legends of the Fall] [1994] [افسانههای خزان]