دیالوگ

دیالوگ
طبقه بندی موضوعی

۱۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دیالوگ ماندگار» ثبت شده است

گیلیس:«شما نورما دزموند هستید. بازیگر فیلم های صامت. شما خیلی بزرگ بودید.»

دزموند:«هنوز هم بزرگ هستم. این فیلم ها هستن که کوچیک شدن!»

[Sunset Boulevard] [1950] [بلوار سانست]

دهـقان:«تو کسی رو سراغ داری که واقعاً آدم خوبی باشه؟... شاید خوبی فقط یه افسانه‌ست!»

کشیش:«وحشتناکه...»

دهـقان:«آدم همیشه دوست داره چیزهای بد رو فراموش کنه و به خوبی‌های ساختگی ایمان بیاره... این آسون‌ترین راهه!»

[Rashomon] [1950] [راشومون]

کیدو:«زمانی که سرنوشت به چیز زشت و خشنی مانند انتقام لبخند میزنه، این نه تنها گواه وجود خداست، بلکه مثل اجرای فرمان اوست!»

[Kill Bill Vol.1] [2003] [بیل را بکش: بخش اول]

بـاب:«زمانی بود که من همه چیز و همه کس رو متهم می‌کردم، به خاطر همه‌ی دردها و رنج‌ها و چیزهای زننده‌ای که مواجه‌شون می‌شدم... اما دیدم که این چیزها برای مردم هم اتفاق می‌افته... هر کسی رو متهم می‌کردم، مردم سفید پوست رو متهم می‌کردم، جامعه رو متهم می‌کردم، خدا رو متهم می‌کردم... ولی هیچوقت هیچ جوابی نگرفتم. به این دلیل که همیشه از خودم سوال‌های غلط می‌پرسیدم. تو باید سوال های درست از خودت بپرسی.»

درک:«مثل چی؟»

بـاب:«هر کاری که تا حالا انجام دادی، باعث شده زندگیت بهتر بشه؟»

[American History X] [1998] [تاریخ مجهول آمریکا]

کاتر:«هر حقه‌ی جادویی مرکب از 3 مرحله است. اولین مرحله "تعهد" نام داره. شعبده باز یه چیزی رو به شما نشون میده. یه دسته ورق، یه پرنده، یا یه انسان. نشون شما میده، شایدم از شما بخواد خوب بررسیش کنید تا بدونید واقعا وجود داره. بدون تغییر، و طبیعی... ولی البته حقیقت چیز دیگه‌ایه... مرحله دوم "بازگشت"ـه. ساحر اون چیز معمولی رو می‌گیره و یه کار غیرمعمولی روش انجام میده... حالا شما می‌خواهید دلیلش رو بفهمید ولی نمی‌تونید، چون شما درست به ماجرا نگاه نمی‌کنید. چون واقعا برای فهمیدن اسرار تلاش نمی‌کنید. خودتون سر خودتون کلاه می‌ذارید... ولی هنوز کسی تشویق نمی‌کنه، چون ناپدید کردن یه چیز کافی نیست. باید اونو برش گردونید... و اینجاست که هر حقه‌ای قسمت سوم هم داره... سخت‌ترین بخش... بخشی که ما بهش می‌گیم: حیثیت (پرستیژ)»

[The Prestige] [2006] [پرستیژ : حیثیت]

وندی:«منو اذیت نکن»

جــک:«من نمیخوام اذیتت کنم»

وندی:«به من نزدیک نشو»

جــک:«عزیزم، نور عمرم، من قصد ندارم به تو آسیبی برسونم. نذاشتی حرفم رو تموم کنم... گفتم قصد ندارم که بهت آسیبی برسونم، من فقط می‌خوام مغزت رو به هم بریزم!!...»

[The Shining] [1980] [درخشش : تلألو]