دیالوگ

دیالوگ
طبقه بندی موضوعی

۴۵ مطلب با موضوع «بر اساس سال :: دهه 2000» ثبت شده است

مکس:«مردم اغلب اوقات فکر میکنن که من بی‌نزاکت و گستاخم. من نمی‌تونم بفهمم که چطور صداقت می‌تونه ناشایست تلقی بشه. شاید این دلیلش باشه که من هیچ دوستی ندارم.»


Max: People often think I am tactless and rude. I cannot understand how being honest can be improper. Maybe this is why I don't have any friends


[Mary and Max] [2009] [مری و مکس]

(پسرک با توپ وارد آسانسور می‌شود.)

پسرک:«تو واقعا تو اشتازی (سازمان امنیت ملی) کار می‌کنی؟»

ویسلر:«تو هیچ می‌دونی کارِ اشتازی چیه؟»

پسرک:«آره. اونا آدمای بدی هستن که مردم رو میندازن زندان. پدرم میگه.»

ویسلر:«که اینطور. چیه اسم...»

پسرک:«اسم چی؟»

ویسلر:(با مکث) «توپ! اسم توپت چیه؟!»

پسرک:«تو خیلی عجیب‌غریبی. توپ‌ها که اسم ندارن.»


Boy: Are you really with the Stasi

Wiesler: Do you even know what the Stasi is

Boy: Yes. They're bad men who put people in prison, says my dad

Wiesler: I see. What is the name of your

Boy: My what

Wiesler: [pauses] Ball. What's the name of your ball

Boy: You're funny. Balls don't have names


[The Lives of Others] [Das Leben der Anderen] [2006] [زندگی دیگران]

بلوم:«میگن وقتی عشق زندگیت رو پیدا کنی زمان متوقف میشه. راست میگن... اما چیزی که بهت نمیگن اینه که وقتی زمان دوباره شروع به حرکت کنه، خیلی تند میره تا برگرده سر جای اصلیش»


Bloom: They say when you meet the love of your life, time stops, and that's true. What they don't tell you is that when it starts again, it moves extra fast to catch up


[Big Fish] [2003] [ماهی بزرگ]

آمستردام:«وقتی میخوای یه شاه رو بکشی، نباید تو تاریکی بهش خنجر بزنی. باید در حالی اونو بکشی که همه‌ی دربار بتونن مردنشو ببینن.»


Amsterdam: When you kill a king, you don't stab him in the dark. You kill him where the entire court can watch him die


[Gangs of New York] [2002] [دار و دسته‌های نیویورکی]

وی:«من اطمینان میدم که به شما آسیبی نخواهم رساند.»

ایوی:«تو کی هستی؟»

وی:«کی؟ کسی که به وظیفه اش عمل میکنه، مردی با نقاب»

ایوی:«خب، اینو که میبینم.»

وی:«البته که میبینید. من در مورد قدرت بینایی شما تردیدی ندارم؛ من تنها در مورد تناقض سوال از یک مرد نقابدار درمورد هویتش صحبت میکنم.»

ایوی:«اوه، خیلی خب!»

وی:«ولی در این شب‌های فرخنده، اجازه دهید به جای القاب کلیشه‌ای، در معرفیِ این شخصیتِ دراماتیک، بگویم: اینجا! در یک نگاه، یک بازیگرِ کهنه‌کارِ محقر، که به دستِ تحولاتِ سرنوشت، نیابتاً بطور همزمان در نقش قربانی و شرور به بازی گمارده شده است... این چهره، نه فقط در انحصار لایه‌ای از غرور، بلکه نشانی از افکار مردم است، که حال ناپدید گشته است... بهرحال این سرکشیِ دلیرانه‌‌ای که حاصل از آزردگی‌ست، برای زنده کردنِ عهدی‌ست جهتِ درهم شکستنِ رزالت و فسادِ زهرآگینِ این پیشگامانِ گناه و تسلیم کردنِ این شرورانِ ستمگر و متجاوزانِ حریص.»

(سپس با شمشیر روی دیوار حرف V را می‌نویسد.)

وی:«تنها عدالت یک خونخواهی‌ست؛ یک انتقام‌گیری... که بعنوان یک پیمان شکل گرفته، و نه از سرِ خودبینی... برای گرامیداشت و صحتِ روزی که از هوشیاری و پرهیزگاری حمایت شود... حقیتاً این معجونِ لفاظی به درازا کشید. بگذارید تنها اضافه کنم که از ملاقاتتان مفتخرم و شما می‌توانید مرا "V" خطاب کنید.»


V: I can assure you I mean you no harm

Evey: Who are you

V: Who? Who is but the form following the function of what and what I am is a man in a mask

Evey: Well I can see that

V: Of course you can. I'm not questioning your powers of observation; I'm merely remarking upon the paradox of asking a masked man who he is

Evey: Oh. Right

V: But on this most auspicious of nights, permit me then, in lieu of the more commonplace sobriquet, to suggest the character of this dramatis persona: Voilà! In view, a humble vaudevillian veteran, cast vicariously as both victim and villain by the vicissitudes of Fate. This visage, no mere veneer of vanity, is a vestige of the vox populi, now vacant, vanished. However, this valorous visitation of a by-gone vexation, stands vivified and has vowed to vanquish these venal and virulent vermin vanguarding vice and vouchsafing the violently vicious and voracious violation of volition

[carves "V" into poster on wall]

V: The only verdict is vengeance; a vendetta, held as a votive, not in vain, for the value and veracity of such shall one day vindicate the vigilant and the virtuous. Verily, this vichyssoise of verbiage veers most verbose, so let me simply add that it's my very good honor to meet you and you may call me V


* واجآرایی روی حرف V

[V For Vendetta] [2006] [وی مثل وندتا]

ماکسیموس:«آنچه ما در زندگی انجام می‌دهیم، پژواکی‌ست در ابدیت.»

[Gladiator] [2000] [گلادیاتور]