رأسالغول:«یک روز، به جایی میرسی که آرزو میکنی... کاش کسی که دوست داشتی هرگز وجود نداشت... تا بتونی از دردت رها بشی...»
[Batman Begins] [2005] [بتمن آغاز می کند]
رأسالغول:«یک روز، به جایی میرسی که آرزو میکنی... کاش کسی که دوست داشتی هرگز وجود نداشت... تا بتونی از دردت رها بشی...»
[Batman Begins] [2005] [بتمن آغاز می کند]
مادربزرگ:«هیچوقت یادت نره، این ترسه که باعث میشه خودآگاهیمون رو از دست بدیم.»
[Persepolis] [2007] [پرسپولیس]
بیل:«به نظرت این تصویر زیبایی از مرگ و زندگی نیست؟: ماهیای که روی فرش افتاده و بالاوپایین میپره... و ماهیای که روی فرش افتاده و بالاوپایین نمیپره!»
[Kill Bill Vol.2] [2004] [بیل را بکش: بخش دوم]
کیدو:«زمانی که سرنوشت به چیز زشت و خشنی مانند انتقام لبخند میزنه، این نه تنها گواه وجود خداست، بلکه مثل اجرای فرمان اوست!»
[Kill Bill Vol.1] [2003] [بیل را بکش: بخش اول]
کاتر:«هر حقهی جادویی مرکب از 3 مرحله است. اولین مرحله "تعهد" نام داره. شعبده باز یه چیزی رو به شما نشون میده. یه دسته ورق، یه پرنده، یا یه انسان. نشون شما میده، شایدم از شما بخواد خوب بررسیش کنید تا بدونید واقعا وجود داره. بدون تغییر، و طبیعی... ولی البته حقیقت چیز دیگهایه... مرحله دوم "بازگشت"ـه. ساحر اون چیز معمولی رو میگیره و یه کار غیرمعمولی روش انجام میده... حالا شما میخواهید دلیلش رو بفهمید ولی نمیتونید، چون شما درست به ماجرا نگاه نمیکنید. چون واقعا برای فهمیدن اسرار تلاش نمیکنید. خودتون سر خودتون کلاه میذارید... ولی هنوز کسی تشویق نمیکنه، چون ناپدید کردن یه چیز کافی نیست. باید اونو برش گردونید... و اینجاست که هر حقهای قسمت سوم هم داره... سختترین بخش... بخشی که ما بهش میگیم: حیثیت (پرستیژ)»
[The Prestige] [2006] [پرستیژ : حیثیت]
جـوکـر:«اون ماجرا زیر سر من نبود!...»
هاروی:«افرادِ تو، نقشهی تو...»
جـوکـر:«واقعا من مثل یه آدم دارای نقشه هستم؟ میدونی من چیام؟ من یه سگم که بدنبال ماشین هاست! اگه یکیو میگرفتم نمیدونستم باهاش چیکار کنم! میدونی، من فقط کارها رو انجام میدم...خلافکار ها نقشه دارن، پلیسها نقشه دارن، گوردون نقشه داره، اونها نقشه میکشن...کسایی که نقشه میکشن سعی میکنن دنیاهای کوچیکشون رو کنترل کنن... من نقشه نمیکشم. سعی میکنم به کسایی که نقشه میکشن نشون بدم که چقدر تلاش شون برای کنترل چیزهایی که واقعاَ هستند تأسف انگیزه!...این طراحان نقشه هستند که تو رو به این جایی که هستی میکشونن... تو یه نقشهکش بودی. نقشههایی داشتی؛ اما ببین به کجا کشوندت... فقط کاری که خوب انجام میدم رو انجام دادم!. دستت رو خوندم و نقشهات رو سر خودت پیاده کردم... نگاه کن و ببین با یه خورده بشکهی بنزین و یه چند تا گلوله چی به سر این شهر میارم... میدونی... میدونی چیو فهمیدم؟... وقتی کارها طبق نقشه پیش بره هیچ کس وحشتزده نمیشه... حتی اگه اون نقشه، وحشتناک باشه... اگه فردا به مطبوعات بگم که مثلا به عضو یه گروه خیابونی شلیک میشه، یا یه کامیون سرباز منفجر میشه، هیچکس وحشت نمیکنه چون همه اش جزو نقشهست... اما وقتی بگم که یه شهردار کوچولوی پیر خواهد مُرد، خب همه عقلشون رو از دست میدن... با یه کم هرجومرج چطوری؟... قوانین رو بهم بریز و اونوقت در همه چی هرجومرج بوجود میاد... من مأمور هرجومرجام... یه چیزی رو در مورد هرج و مرج میدونی؟: منصفانهست!»
[The Dark Knight] [2008] [شوالیه تاریکی]