لاندا:«حقایق ممکنه گمراهکننده باشن، در حالیکه شایعات درست یا غلط، همیشه آشکارکنندهان.»
[Inglourious Basterds] [2009] [حرامزاده های لعنتی]
لاندا:«حقایق ممکنه گمراهکننده باشن، در حالیکه شایعات درست یا غلط، همیشه آشکارکنندهان.»
[Inglourious Basterds] [2009] [حرامزاده های لعنتی]
دائه-سو:«بخند، همه ی دنیا با تو خواهد خندید... گریه کن، تنها گریه خواهی کرد...»
[Oldboy] [2003] [اولدبوی : دوست قدیمی]
لئونارد:«باید دنیای خارج از ذهنم رو باور داشته باشم، باید باور داشته باشم که کارام هنوز هم معنی دارن. حتی اگه نتونم بیادشون بیارم. باید باور داشته باشم که وقتی چشمهام بستهست ، دنیا هنوز اینجاست... آیا باور دارم که دنیا هنوز اینجاست؟ هنوز اینجاست؟...آره... همهی ما به حافظه نیاز داریم تا به خودمون یادآوری کنیم که کی هستیم؛ من متمایز نیستم...»
[Memento] [2000] [ممنتو : یادگاری]
الیس:«لورتا گفت که داری از کارت دست میکشی، چطوری همچین تصمیمی گرفتی؟»
تام بل:«نمیدونم. حس میکنم شکست خوردم. همیشه با خودم تجسم میکردم، زمانی که سنم بیشتر بشه، خدا میاد و به نحوی وارد زندگیم میشه... نیومد!... مقصرش نمیدونم. اگه منم جایش بودم، یه همچین نظری در مورد کسی مثل خودم داشتم...»
الیس:«تو هیچ نمیدونی که خدا چه فکری میکنه...»
[No Country for Old Men] [2007] [جایی برای پیرمردها نیست]
کاستلو:«وقتی تصمیم میگیری یه چیزی برسی، میتونی بهش برسی. این چیزیه که اونا تو کلیسا بهت نمیگن. وقتی هم سن تو بودم: اونا میگفتن ما یا پلیس میشیم و یا جنایتکار... امروز چیزی که من بهت میگم اینه: وقتی یه اسلحه پر به سمتت نشونه رفته، چه فرقی میکنه کی باشی؟»
[The Departed] [2006] [مردگان : رفتگان]
بروس:«من چیکار کردم، آلفرد؟... هر چیزی که خانوادهام... پدرم، ساخته بود...»
آلفرد:«میراث وین چیزی بیشتر از ملات و آجره، قربان.»
بروس:«میخواستم گاتهام رو نجات بدم. شکست خوردم.»
آلفرد:«چرا ما سقوط میکنیم، قربان؟ تا یاد بگیریم چطوری خودمون رو بِکشیم بالا»
بروس:«هنوز از من ناامید نشدی؟»
آلفرد:«هرگز.»
[Batman Begins] [2005] [بتمن آغاز می کند]