دیالوگ

دیالوگ
طبقه بندی موضوعی

۴۵ مطلب با موضوع «بر اساس سال :: دهه 2000» ثبت شده است

هری:«همیشه با خودم فکر میکنم، تو زیباترین دختری هستی که تا حالا دیدم...»

ماریون:«واقعا؟»

هری:«از همون اولین باری که دیدمت...»

ماریون:«خیلی قشنگ میگی هری، باعث می‌شی واقعا احساس خوبی داشته باشم... بقیه هم قبلا اینو بهم گفتن، اما هیچوقت واسم معنایی نداشت...»

[Requiem For A Dream] [2000] [مرثیه ای برای یک رویا]

اَوی:«هشتاد و شش قیراط»

رزرباد:«کجا؟»

اَوی:«لندن»

رزرباد:«لندن؟!»

اَوی:«لندن»

دستیار:«لندن؟؟!!»

اَوی:«بله، لندن... همونجایی که ماهی، چیپس، چایی، غذاهای مزخرف، بدترین آب و هوا و "مری پاپینس" لعنتی رو داره... لندن!»

[Snatch] [2000] [اسنچ : قاپ‌زنی]

رهگذر:«...همیشه فکر می‌کنی این مسائل فقط برای آدمای دیگه اتفاق می‌افته، اما وقتی که برای خودت اتفاق افتاد، به طرز ناامیدکننده‌ای نابود میشی...»

[Irréversible] [2002] [برگشت‌ناپذیر : تغییرناپذیر]

تدی:«تو نمی‌تونی بر اساس عکسها و نکته‌های کوچک در‌ مورد زندگی یه نفر قضاوت کنی»

لئونارد:«چرا نمیتونم؟»

تدی:«بخاطر اینکه نکته‌های تو ممکنه نامطمئن باشه»

لئونارد:«این حافظه است که نامطمئنه!»

تدی:«اوه، ازت خواهش میکنم...»

لئونارد:«نه، جدی می‌گم. حافظه کامل نیست، زیاد خوب نیست... برو از پلیس‌ها بپرس... شهادت شاهد نامطمئنه... پلیس ها بیکار نیستن که بخاطر چرندیات یه حافظه، قاتلی رو دستگیر کنن!  اونا مدارک و پرونده جمع می‌کنن و بعد نتیجه‌گیری میکنن... مدرک، نه حافظه... این به ما میگه چطوری تحقیق کنی و این چیزیه که من ازش استفاده می‌کنم... حافظه می‌تونه شکل یه اتاق رو تغییر بده ، می‌تونه رنگ یه ماشین رو عوض کنه... حافظه می‌تونه تحریف بشه... چنین چیزی یه توضیحه، نه یه مدرک... اگه مدرکی داشته باشی این توضیحات دیگه به دردی نمی‌خورن»

[Memento] [2000] [ممنتو : یادگاری]

رمال:«برای چی تو شهر خدا زندگی میکنی، در حالی که خدا اینجا رو فراموش کرده؟»

[City of God] [2002] [شهر خدا]

مرد:«بهتره از اینجا برم...»

زن:«من فکر نمی‌کردم عاشقم بشی...»

مرد:«خودمم فکر نمی‌کردم... من فقط کنجکاو بودم که بدونم موضوع از کجا شروع شد... حالا می‌دونم... احساسات یواش یواش درون آدم نفوذ می‌کنه... فکر می‌کردم همه چیز تحت کنترله... اما الان از اینکه شوهرت داره میاد خونه، متنفرم... ای کاش برنمی گشت... خیلی آدم بدی شدم... می تونی یه لطفی در حقم بکنی؟»

زن:«چی؟»

مرد:«می خوام برای آخرین بار با هم باشیم»

[In the Mood for Love] [2000] [در حال و هوای عشق]