دیالوگ

دیالوگ
طبقه بندی موضوعی

۳۹ مطلب با موضوع «بر اساس ژانر :: جنایی» ثبت شده است

چارلی:«ببین، بچه... چند کیلو وزن داری پسر؟... وقتی 168 پوند بودی، تو خوشگل بودی. می‌تونستی یه بیل کان دیگه باشی... اون عوضی که ما برای مدیربرنامه‌هات انتخاب کردیم، اون تو رو به این روز انداخت...»

تــری:«اون این کارو نکرد، چارلی، این تو بودی... اون شب یادت میاد تو سالن بوکس، وقتی داشتم آماده می‌شدم، اومدی و گفتی: بچه، امشب شب تو نیست... ما رو در مقابل ویلسون خریدند... یادت میاد؟: این شب تو نیست!... شبِ من... اون شب می‌تونستم ویلسون رو له و لورده کنم. خب چی شد؟ اون مقام قهرمانی رو در بالپارک کسب کرد، و من چی گیرم اومد؟: یه بلیط یک طرفه به پلوکاویل... تو برادر من بودی چارلی، تو باید یه‌کم هوای منو می‌داشتی... تو باید به من اهمیت می‌دادی تا من مجبور نشم به خاطر یه مشت پول بی‌ارزش این کار رو بکنم...»

چارلی:«من برات چند تا شرط بندی کرده بودم...»

تــری:«چرا نمی‌فهمی! من می‌تونستم برازندگی داشته باشم. می‌تونستم یه مدعی باشم. می‌تونستم برای خودم کسی باشم، به جای مفت‌خورِ ولگردی که حالا هستم.... بیا رو راست باشیم، این تو بودی، چارلی.»

[On The Waterfront] [1954] [در بارانداز]

ماتیلدا:«زندگی همیشه اینقدر سخته یا فقط زمانی که بچه‌ای؟»

لئون:«همیشه همینطوره.»

[Leon: The Professional] [1994] [لئون: حرفه ای]

الیس:«لورتا گفت که داری از کارت دست می‌کشی، چطوری همچین تصمیمی گرفتی؟»

تام بل:«نمی‌دونم. حس می‌کنم شکست خوردم. همیشه با خودم تجسم می‌کردم، زمانی که سنم بیشتر بشه، خدا میاد و به نحوی وارد زندگیم میشه... نیومد!... مقصرش نمی‌دونم. اگه منم جایش بودم، یه همچین نظری در مورد کسی مثل خودم داشتم...»

الیس:«تو هیچ نمی‌دونی که خدا چه فکری می‌کنه...»

[No Country for Old Men] [2007] [جایی برای پیرمردها نیست]

اندی:«یادت باشه رد. امید چیز خوبیه. شاید بشه گفت بهترینِ چیزها و چیزهای خوب هرگز نمی‌میرن.»

[The Shawshank Redemption] [1994] [رستگاری در شائوشنگ]

کاستلو:«وقتی تصمیم می‌گیری یه چیزی برسی، می‌تونی بهش برسی. این چیزیه که اونا تو کلیسا بهت نمی‌گن. وقتی هم سن تو بودم: اونا می‌گفتن ما یا پلیس میشیم و یا جنایتکار... امروز چیزی که من بهت میگم اینه: وقتی یه اسلحه پر به سمتت نشونه رفته، چه فرقی میکنه کی باشی؟»

[The Departed] [2006] [مردگان : رفتگان]

الکس:«خنده داره که رنگ‌های دنیای واقعی، تنها زمانی واقعا واقعی بنظر می‌رسند، که اونها رو روی صفحه‌ی نمایش می‌بینید!»

[A Clockwork Orange] [1971] [پرتقال کوکی]