دیالوگ

دیالوگ
طبقه بندی موضوعی

۱۹۱ مطلب با موضوع «بر اساس ژانر» ثبت شده است

شاتر:«خوبه که آدم در لحظه زندگی کنه... بهترین نکتۀ "لحظه" اینه که همیشه فردا هم یه همچین "لحظه"ای وجود داره.»

[The Spectacular Now] [2013] [اکنون شگفت‌انگیز]

چاک:«هر دومون حساب کردیم. "کلی" به این نتیجه رسید که باید فراموشم کنه، منم فهمیدم که دیگه از دستش دادم... قرار نبود از اون جزیره بیام بیرون. قرار بود اونجا بمیرم. کاملاً تنها. منظورم اینه که یا مریض می‌شدم، یا مجروح میشدم، هر به هر روشِ دیگه‌ای... تنها انتخابی که داشتم و تنها چیزی که میتونستم کنترلش کنم این بود که کِی، چطور و کجا این اتفاق می‌افته. پس یه طناب درست کردم و رفتم بالای کوه که خودمو دار بزنم. اما باید امتحانش می‌کردم... وزن اون کنده، شاخه‌ی درخت رو شکست... پس من حتی اونطور که خودم می‌خواستم هم نمی‌تونستم خودم رو بکشم. من بر "هیچ‌چیز" قدرتی نداشتم. و اون موقع بود که این احساس مثلِ یه پتوی گرم به سراغم اومد: دونستم یه جوری باید زنده بمونم. یه جوری باید به نفس کشیدن ادامه بدم، حتی اگر امیدی وجود نداشته باشه. و در حالی که تمام منطقم بهم می‌گفت که دیگه هیچوقت اینجا رو نمی‌بینم... پس اینکارو کردم. من زنده موندم. به نفس کشیدن ادامه دادم. و بعد یک روز، اون منطقم کاملاً اشتباه از آب در اومد. چون جریان آب برام یه بادبان آورد... و حالا، من برگشتم به ممفیس. دارم با تو حرف می زنم و توی لیوانم یخ دارم... در حالی که دوباره اونو برای همیشه از دست دادم... از اینکه کلی رو ندارم خیلی ناراحتم. اما خیلی سپاسگذارم که توی جزیره با من بود! و می‌دونم که حالا باید چیکار کنم. باید به نفس کشیدن ادامه بدم؛ چون فردا باز هم خورشید طلوع می کنه. و کی می دونه که جریان آب با خودش چی می‌یاره؟»

[Cast Away] [2000] [دورافتاده]

نیک:«هروقت یاد همسرم می‌افتم، همیشه به سرش فکر میکنم. تصور میکنم که جمجمه‌ی دوست‌داشتنیش رو میشکافم، مغزشو درمیارم، و سعی میکنم به جوابِ سؤال‌هام برسم. اصلی‌ترین سؤال‌های هر ازدواجی: "داری به چی فکر میکنی؟" "حالت چطوره؟" "با همدیگه چیکار کردیم؟" "چه خواهیم کرد؟"»

[Gone Girl] [2014] [دختر گم‌شده]

کسیرا:«تو دوست دختر داری؟»

مایکله:«نه»

کسیرا:«هیچ وقت هم نداشتی؟»

مایکله:«نه»

کسیرا:«برا چی؟»

مایکله:«این روزا اگه یه مرد نتونه از خودگذشتگی داشته باشه، هیچ ارزشی برای خودش، خانوادش یا وطنش نداره.»

کسیرا:«درسته، تو می‌تونی بدون خیلی چیزها زندگی کنی؛ اما بدون عشق نمی‌تونی.»

[Two Women] [La ciociara] [1960] [دو زن]

استیون هاوکینگ:«از زمان آغازِ تمدن، مردم شدیداً به دنبال توجیهی برای نظمِ جهان بودن... باید چیزِ خیلی خاصی در موردِ حدود و قوانین جهان وجود داشته باشه... و چه چیزی میتونه خاص‏تر از این باشه که هیچ حد و مرزی وجود نداره؟ و تلاش و همت انسان هم نباید حد و مرزی بشناسه... همه‏‌ی ما متفاوتیم. زندگی هرچقدر هم که بد به نظر برسه، همیشه کاری هست که بشه انجام داد و توش موفق بود... تا زمانی که زندگی هست، امیـد هم هست.»

[The Theory of Everything] [2014] [تئوری همه‌چیز]

مادر کونچیتا:«دخترها بیشتر با گوش کردن به زن‌ها پاکدامنی شون رو از دست میدن، تا با گوش کردن به مردها!»

[That Obscure Object of Desire] [1977] [آن میلِ مبهمِ هوس]