دیالوگ

دیالوگ
طبقه بندی موضوعی

۴۵ مطلب با موضوع «بر اساس سال :: دهه 2000» ثبت شده است

فرهان: «وقتی دوستت شکست میخوره حالت بد میشه، اما وقتی میفهمی موفقتر از تو شده حالت بدتر هم میشه.»        

Farhan:
when your friend flunks, you feel bad, when he tops, you feel worse.


[3 Idiots] [2009] [سه احمق]

الی: «یه پلیس خوب به این دلیل نمیتونه بخوابه که هنوز یه قسمت از معما براش حل نشده. و یه پلیس بد، عذاب وجدانش نمیذاره خوابش بگیره.»

Ellie:
A good cop can't sleep because he's missing a piece of the puzzle. And a bad cop can't sleep because his conscience won't let him.


[Insomnia] [2002] [بی‌خوابی]

سریوس:«آدم‌های دنیا به دو دسته‌ی افراد خوب و افراد مرگ‌آور تقسیم نمیشن. همه‌ی ما خوبی‌ها و بدی‌هایی در درونمون داریم. مسئله اینه که کدوم بخش رو برای انجام دادن انتخاب کنیم. در واقع این جوهره‌ی وجود ماست.»


  Sirius Black: the world isn't split into good people and Death Eaters. We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on. That's who we really are


[Harry Potter and the Order of the Phoenix] [2007] [هری پاتر و محفل ققنوس]

الـی:«یه چیزی بپرسم ناراحت نمیشین؟»

احمد:«درباره‌ی مسائل ناموسیه؟»

الـی:(با خنده) «نه»

احمد:«بپرس!»

الـی:«چرا جدا شدین؟»

احمد:«از کدوم یکیشون!»

الـی:«دوست ندارین نگین.»

احمد:«چرا میخواین بدونین؟»

الـی:«نمی‌دونم... بلأخره دیگه!»

احمد:«هیچی یه روز صبح از خواب پا شدیم. دست و صورتمونو شستیم. صبحانه‌مونو خوردیم. گفت:"Achmet, Besser ein Ende mit Schrecken, als ein Schrecken ohne Ende"»

الـی:«خب یعنی چی؟»

احمد:«یه پایان تلخ بهتر از یه تلخیه بی‌پایانه.»


     Elly: I can ask a delicate question

Ahmad: Is it about my honor

Elly: No

Ahmad: Go

Elly: Why did you separate

Ahmad: From which one

Elly: You are not obliged to answer me

Ahmad: Why are you Interested

Elly: I do not know. To find out, anyway

Ahmad: One morning we woke up, we took our shower, and at breakfast, she said: Achmed, Besser ein Ende mit Schrecken, als ein Schrecken ohne Ende

Elly: So what does it mean

Ahmad: A bitter end is much better than a bitterness without ending


[About Elly] [2009] [درباره‌ی الی]

رناتو:«زمان گذشت، و من عاشق زن‌های بسیاری شدم. و هنگامی که آن‌ها مرا در آغوش می‌گرفتند، می‌پرسیدند آیا فراموش‌شان خواهم کرد؟... و من می‌گفتم: "نه، فراموشت نخواهم کرد"... اما تنها کسی که هیچ‌گاه فراموشش نخواهم کرد کسی است که هرگز نپرسید.»


Renato: Time has passed, and I have loved many women. And as they've held me close... and asked if I will remember them I've said, "Yes, I will remember you." But the only one I've never forgotten is the one who never asked


[Malèna] [2000] [مالنا]

زنیبا:«چیزهایی که اتفاق می‌افتن، هرگز فراموش نمیشن. حتی اگه نتونی به یاد بیاریشون.»


Zeniba: Once you do something, you never forget. Even if you can't remember


[Spirited Away] [2001] [شهر اشباح]