دیالوگ

دیالوگ
طبقه بندی موضوعی

هیچوقت نمی‌شنوید ورزشکاری در حادثه‌ای فجیع حس بویایی‌اش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرند درسی دردناک به ما انسان‌ها بدهند، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی‌مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش. درسِ من؟ من آزادی‌ام را از دست دادم.


وقتی این‌همه تلاش می‌کنی یک نفر را فراموش کنی، خود این تلاش تبدیل به خاطره می‌شود. بعد باید فراموش کردن را فراموش کنی و خود این هم در خاطر می‌ماند.


مردم میگن شخصیت هر آدمی تغییرناپذیره ولی اغلب این نقابه که بدون تغییر باقی میمونه و نه شخصیت، و زیر این نقاب غیرقابل تغییر موجودی هست که دیوانه‌وار در حال تکامله و به شکل غیرقابل کنترلی ماهیتش تغییر میکنه. هر کسی ادعا میکنه یکی از دوستانش در طول سال‌ها هیچ تغییری نکرده فرق نقاب و چهره‌ی واقعی رو نمیفهمه.


خائنانه‌ترین خیانت‌ها آنهایی هستند که وقتی یک جلیقه نجات در کمدت آویزان است، به خودت دروغ می‌گویی که احتمالا اندازه‌ی کسی که دارد غرق می‌شود نیست. این جوری است که نزول میکنیم و همینطوری که به قعر می‌رویم، تقصیر همه‌ی مشکلات دنیا را می‌اندازیم گردن استعمار و کاپیتالیسم و شرکت‌های چند ملیتی و سفیدپوست احمق و آمریکا.


بیماری وضعیت طبیعی وجود ماست. ما همیشه مریض‌ایم و خودمان خبر نداریم. منظورمان از سلامتی دوره‌ای است که زوال پیوسته جسم‌مان برای‌مان قابل درک نیست.


کاش میشد تصاویر چشم‌های ذهن همه رو انداخت روی پرده و بلیت فروخت. به نظرم ارزش واقعی آدم همون مقداریه که از بقیه انتظار داری بابتش پول بدن.


ما با بی‌توجهی خودمان را در افکار منفی غرق می‌کنیم و نمی‌دانیم دائم فکر کردن به این که «من مفت نمی‌ارزم» احتمالا به اندازه‌ی کشیدن روزی یک کارتن سیگار بی‌فیلتر کَمِل سرطان‌زاست.


حالا که سرطان دارد تا جایی که دلش می‌خواهد در بدنم منتشر می‌شود به نظرم بی‌خدایی یدترین ظلمی است که می‌توانم به خودم روا دارم. به مغزم التماس کردم تجدید نظر کند. فکر کردم آیا جایی به شکلی دیگر حیاتم را ادامه نخواهم داد؟ می‌شود اعتقاد پیدا کنم؟ اگر خواهش کنم چه؟ می‌شود لطفا به روح جاودان باور پیدا کنم؟ به بهشت یا فرشتگان یا شانزده دوشیزه‌ای که انتظارم را می‌کشند؟ می‌شود به این‌ها باور پیدا کنم؟ ببین، من اصلا نیازی به شونزده دوشیزه‌ی زیبا ندارم. یک زن زشت و چاق هم برایم بس است، لازم هم نیست دوشیزه باشد،اصلا تو بگو دوچرخه ی عمومی دنیای پس از مرگ.

راستش اصلا هیچ زنی هم نباشد اشکال ندارد، بهشت هم نیود، نیود. یک سرزمین هرز... جهنم،حتا جهنم، چون وفتی دارم در دریاچه‌ی آتش شکنجه می‌شوم دست کم هستم که بگویم (آخ) می‌شود لطفا به این یکی اعتقاد پیدا کنم؟


مردم همیشه شکایت می‌کنند که چرا کفش ندارن تا اینکه یه روز آدمی رو می‌بینن که پا نداره و بعد غر می‌زنن که چرا ویلچر اتوماتیک ندارن. چرا؟ چی باعث می‌شه که به طور ناخودآگاه خودشون رو از یه سیستم ملال‌آور به یکی دیگه پرت کنن؟ چرا اراده فقط معطوفه به جزئیات و نه کلیات؟ چرا به جای اینکه «کجا باید کار کنم؟» نمی‌گیم «چرا باید کار کنم؟» چرا به جای «چرا باید تشکیل خانواده بدم؟» می‌گیم «کی باید تشکیل خانواده بدم؟»

A Fraction of the Whole / 2008 / Steve Toltz / استیو تولتز

نظرات  (۲)

من آزادی ام را...
متن های زیبایی رو انتخاب کردید

+ببخشید که انقدر دیر نظر دادم:)
پاسخ:
ممنون محمد حسین جان. زنده باشی :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">