دیالوگ

دیالوگ
طبقه بندی موضوعی

۱۴ مطلب با موضوع «بر اساس سال :: دهه 70» ثبت شده است

الوی: «یه نفر میره پیش روانپزشک و میگه: "دکتر، برادر من دیوونه‌ست. اون فکر میکنه که مرغه!" بعد دکتر میگه: "خب چرا نمی‌فرستیش بیمارستان؟" بعد اون یارو میگه: "می‌خواستم بفرستمش، ولی من تخم‌مرغ نیاز دارم!" خب من حدس میزنم که این تا حد زیادی شبیه احساس من نسبت به "روابط زن و مرد" هست. روابطی که کاملا غیرمنطقی، دیوانه‌کننده و مسخره‌ست. اما گمونم بیشترمون به این روابط ادامه میدیم به این دلیل که به تخم مرغ هاش نیاز داریم.»

Alvy:
this... this guy goes to a psychiatrist and says, "Doc, uh, my brother's crazy; he thinks he's a chicken." And, uh, the doctor says, "Well, why don't you turn him in?" The guy says, "I would, but I need the eggs." Well, I guess that's pretty much now how I feel about relationships; y'know, they're totally irrational, and crazy, and absurd, and... but, uh, I guess we keep goin' through it because, uh, most of us... need the eggs.


 Annie Hall / 1977 / Woody Allen / آنی هال

حمزه:«وقتی شباهنگام در صحرا به جستجو بودم، فهمیدم که خدا را در خانه‌ها نگه نمی‌دارند.»


  Hamza: when I hunt the desert at night, I know God is not kept in a house


[The Message] [1977] [رسالت : محمد رسول‌الله]

دخترک داخل رادیاتور:«در بهشت، همه‌چیز خوب است. در بهشت همه‌چیز عالی‌ست. تو چیزهای خوبت را می‌گیری، و من چیزهای خوبم را.‏»


Lady in the Radiator: In Heaven, everything is fine. In Heaven, everything is fine. You've got your good things. And I've got mine


[Eraserhead] [1977] [کله‌پاک‌کن]

مادر کونچیتا:«دخترها بیشتر با گوش کردن به زن‌ها پاکدامنی شون رو از دست میدن، تا با گوش کردن به مردها!»

[That Obscure Object of Desire] [1977] [آن میلِ مبهمِ هوس]

مایکل:«پدرم خیلی چیزها اینجا، تو همین اتاق بهم یاد داد... یاد داد که همیشه به دوستام نزدیک باشم، و به دشمنام نزدیکتر.»

[The Godfather: Part II] [1974] [پدرخوانده: قسمت دوم]

پریسون:«خوبی از درون آدم میاد... خوبی انتخابیه... وقتی آدم نتونه انتخاب کنه، از آدم بودن هم دست می‌کشه.»

[A Clockwork Orange] [1971] [پرتقال کوکی]