تراویس:«تو به اندازهای سالمی، که خودت حس میکنی...»
[Taxi Driver] [1976] [راننده تاکسی]
تراویس:«تو به اندازهای سالمی، که خودت حس میکنی...»
[Taxi Driver] [1976] [راننده تاکسی]
جانی:«پدرخوانده نمیدونم دیگه چیکار کنم...»
ویتو:«(با عصبانیت) اقلاً مثل یه مرد رفتار کن. چه مرگت شده؟ اینجوری میخوای هنرپیشه معروف هالیوود بشی؟ با گریه کردن مثل زنها؟! (با تمسخر: چیکار میتونم بکنم؟ چیکار باید بکنم؟) این مزخرفات چیه؟ خجالت داره... وقت صرف خانوادهات میکنی؟»
جانی:«البته که میکنم...»
ویتو:«خوبه. چون مردی که وقت صرف خانواده اش نکنه، هرگز نمیتونه یه مرد واقعی باشه... برو به خودت برس، غذا بخور، استراحت کن و تا یک ماه دیگه هم همین آقای رئیس استودیو اون نقش دلخواهت رو بهت میده!»
جانی:«تا اون موقع خیلی دیر شده. فیلمبرداری تا یک هفته دیگه شروع میشه.»
ویتو:«بهش پیشنهادی میدم که نتونه رد کنه.»
[The Godfather] [1972] [پدرخوانده]
الکس:«خنده داره که رنگهای دنیای واقعی، تنها زمانی واقعا واقعی بنظر میرسند، که اونها رو روی صفحهی نمایش میبینید!»
[A Clockwork Orange] [1971] [پرتقال کوکی]
سال:«تو سیگار نمیکشی؟»
سیلویا:«نه»
سال:«چرا...؟ چرا میخوای از الان شروع کنی؟»
سیلویا:«میترسم بمیرم، دلیلش اینه!... چیه مگه تو سیگار نمیکشی؟»
سال:«نه»
سیلویا:«چطور ممکنه؟»
سال:«من نمیخوام سرطان بگیرم... هر کاری که دلت میخواد انجام بده، فقط خواستم بیشتر از بدنت مواظبت کنی»
سیلویا:«بدنم؟ برای چی؟!»
سال:«بدن عبادتگاه خداست»
سیلویا:«جدی میگی؟... به یه بانک دستبرد میزنی، اما بدنت رو سالم نگه میداری؟!»
[Dog Day Afternoon] [1975] [بعد از ظهر سگی]
تراویس:«تنهایی همه جا تو زندگی دنبالم بوده... تو کافهها، ماشینها، پیادهروها، فروشگاهها، همه جا. هیچ راه گریزی نیست... من مرد تنهای خدا هستم.»
[Taxi Driver] [1976] [راننده تاکسی]
ایزاک:«من نمیفهمم چطوری اونو به من ترجیح میدی؟»
جیلی:«نمیتونی بفهمی؟»
ایزاک:«نه»
جیلی:«قبل از اینکه باهام ازدواج کنی از سوابقم خبر نداشتی؟»
ایزاک:«داشتم. مشاورم بهم اخطار داده بود، اما تو خیلی خوشگل بودی، مشاورمو عوض کردم!»
[Manhattan] [1979] [منهتن]