دیالوگ

دیالوگ
طبقه بندی موضوعی

۳۳ مطلب با موضوع «بر اساس سال :: دهه 90» ثبت شده است

شاتر:«بعد از جنگ که برگشتم خونه، وقتی به مردم بگم که برای زنده بودن چه کارهایی کردم، اونا پیش خودشون فکر می‌کنن‌ که خُب این چیزیه که ازت انتظار می‌رفت!... اما حقیقت اینه که اینجا، یه رازِ بزرگی وجود داره... حدس میزنم که کمی تغییر کردم. بعضی وقت‌ها به خودم می‌گم که اگه زیاد تغییر بکنم، وقتی برگشتم خونه همسرم اصلاً می‌تونه منو بشناسه؟ و اصلاً چطور میتونم روزهایی مثل امروز رو براش تعریف کنم؟... و اما رایان. درباره‌اش هیچی نمی‌دونم. اهمیتی هم نمی‌دم. اون آدم برای من هیچی نیست، بجز یه اسم... اما اگه رفتن به "ریمل"، پیدا کردنِ "رایان" و فرستادنش به خونه، این اجازه رو بهم بده که بتونم پیشِ همسرم برگردم، در اینصورت این مأموریت برام اهمیت پیدا میکنه... تو می‌خوای بری؟ می‌خوای برگردی و با "جنگ" بجنگی؟ بسیار خُب. باشه، برو، جلوتو نمی‌گیرم. حتی گزارشت هم نمی‌کنم. فقط می‌دونم هر کسی رو که می‌کشم، بیشتر خودمو دورتر از خونه احساس می‌کنم.»

[Saving Private Ryan] [1998] [نجات سرباز رایان]

وربال:«بزرگترین حیله ای که شیطان بکار برد اینه که همه دنیا رو متقاعد کرد که وجود نداره.»

[The Usual Suspects] [1995] [مظنونین همیشگی]

هه‌ژی‌وو:«اگه حافظه‌ی آدما مثل یه قوطی کنسرو باشه، آرزو می‌کنم هیچ‌وقت فاسد نشه.»

[Chungking Express] [1994] [چانگ کینگ اکسپرس]

بـاب:«زمانی بود که من همه چیز و همه کس رو متهم می‌کردم، به خاطر همه‌ی دردها و رنج‌ها و چیزهای زننده‌ای که مواجه‌شون می‌شدم... اما دیدم که این چیزها برای مردم هم اتفاق می‌افته... هر کسی رو متهم می‌کردم، مردم سفید پوست رو متهم می‌کردم، جامعه رو متهم می‌کردم، خدا رو متهم می‌کردم... ولی هیچوقت هیچ جوابی نگرفتم. به این دلیل که همیشه از خودم سوال‌های غلط می‌پرسیدم. تو باید سوال های درست از خودت بپرسی.»

درک:«مثل چی؟»

بـاب:«هر کاری که تا حالا انجام دادی، باعث شده زندگیت بهتر بشه؟»

[American History X] [1998] [تاریخ مجهول آمریکا]

ماتیلدا:«زندگی همیشه اینقدر سخته یا فقط زمانی که بچه‌ای؟»

لئون:«همیشه همینطوره.»

[Leon: The Professional] [1994] [لئون: حرفه ای]

آمون:«تو هرگز مست نمیکنی... این کنترلِ واقعیه... کنترل هم یعنی قدرت... این قدرته.»

اسکار:«به خاطر همینه از ما می‌ترسن؟»

آمون:«ما قادریم اونها رو بکشیم، برای همین هم می‌ترسن.»

اسکار:«می‌ترسند چون می‌دونن ما می‌تونیم بدون دلیل اونها رو بکشیم... وقتی آدم مرتکب جرم میشه انتظار دیگه‌ای نباید داشته باشه... اون رو می‌کشیم (فرمان مرگش رو صادر می‌کنیم) و احساس خوبی می‌کنیم، یا اینکه با دستهای خودمون می‌کشیم و احساس بهتری می‌کنیم... اما این قدرت نیست. این یعنی عدالت... با قدرت فرق می‌کنه... قدرت یعنی این که ما همیشه دلیلی برای کشتن داشته باشیم اما به این کار دست نزنیم.»

آمون:«به نظر تو قدرت اینه؟»

اسکار:«همون چیزی که امپراطورها داشتن ... روزی مردی دزدی کرد. آوردنش پیش امپراطور... خودش رو پرت کرد روی زمین و تقاضای عفو کرد. خوب می‌دونست قراره اعدام بشه... اما امپراطور اون رو بخشید، به اون ادم بی ارزش اجازه داد بره.»

آمون:«به نظرم تو مستی...»

اسکار:«به این میگن قدرت، آمون، این یعنی قدرت.»

[Schindler's List] [1993] [فهرست شیندلر]