دیالوگ

دیالوگ
طبقه بندی موضوعی

۲۴ مطلب با موضوع «بر اساس ژانر :: کمدی» ثبت شده است

فیل:«اگه تو یه جا گیر می‌افتادی و هر روزت دقیقا مثل دیروز بود، و هر کاری‌هم که می‌کردی هیچ اهمیتی نداشت، چه حسی داشتی؟»

رالف:«من همیشه همین حس رو دارم.»


  Phil: What would you do if you were stuck in one place and every day was exactly the same, and nothing that you did mattered

Ralph: That about sums it up for me


[Groundhog Day] [1993] [روز گراندهاگ]

هری هارت:«شرافت به بهتر بودن از یک انسان دیگه نیست... به اینه که آدم از خودِ قبلیش بهتر باشه...»


Harry Hart: There is nothing noble in being superior to your fellow man; true nobility is being superior to your former self


* نقل قول از "ارنست همینگوی"

[Kingsman: The Secret Service] [2014] [کینگزمن: سرویس مخفی]

گوستاو:«گستاخی صرفاً ابراز حالتی از ترس هست. مردم از این می‌ترسن که به چیزهایی که میخوان دست پیدا نکنن... بدترین و غیرجذاب‌ترین آدم‌ها فقط نیاز دارن که مورد عشق واقع بشن. اونوقت مثل یه گل شکوفا میشن.»


M. Gustave: Rudeness is merely an expression of fear. People fear they won't get what they want. The most dreadful and unattractive person only needs to be loved, and they will open up like a flower


[The Grand Budapest Hotel] [2014] [هتل بزرگ بوداپست]

مَت:«نمی‌خوام دخترهام بی‌بند و بار بزرگ شن. من با این حرف پدرم موافقم که می‌گفت - به اندازه‌ی کافی به بچه‌هات پول بده تا یه کاری بکنن، نه به اندازه‌ی غیرکافی که هیچ کاری نکنن.»


Matt King: I don't want my daughters growing up entitled and spoiled. And I agree with my father - you give your children enough money to do something but not enough to do nothing


[The Descendants] [2011] [فرزندان]

(در حال دویدن در کوچه!)

تیفانی:«هی...!»

پــت:«لعنتی! من متأهلم!»

تیفانی:«خب منم متأهلم!»

پــت:«چی داری بلغور میکنی. شوهرت مُرده!»

تیفانی:«زن خودت کجاست؟!»

پــت:«تو دیوونه‌ای؟!»

تیفانی:«من که تازه از بیمارستان روانی "بالتیمور" بیرون نیومدم.»

پــت:«منم که هرزه‌ی شهر نیستم...» (تیفانی می‌ایستد) «متاسفم، متاسفم، متاسفم...»

تیفانی:«من هرزه‌ی شهر بودم، ولی حالا دیگه نیستم. همیشه جزئی از وجود من کثیف و هرزه باقی میمونه. ولی اون قسمت از وجودم رو هم کنار بقیه‌ی ویژگی‌هایم دوست دارم. تو هم میتونی همچین حرفی رو راجب خودت بزنی آشغال؟ میتونی خودتو ببخشی؟ تواناییش رو داری؟»


Tiffany: Hey

Pat: What the fuck? I'm married

Tiffany: So am I

Pat: What the fuck are you doing, your husband's dead

Tiffany: Where's your wife

Pat: You're crazy

Tiffany: I'm not the one who just got out of that hospital in Baltimore

Pat: And I'm not the big slut!... I'm sorry... I'm sorry... I'm sorry

Tiffany: I was a big slut, but I'm not any more. There's always going to be a part of me that's sloppy and dirty, but I like that. With all the other parts of myself. Can you say the same about yourself fucker? Can you forgive? Are you any good at that


[Silver Linings Playbook] [2012] [دفترچه‌ امیدبخش]

مکس:«مردم اغلب اوقات فکر میکنن که من بی‌نزاکت و گستاخم. من نمی‌تونم بفهمم که چطور صداقت می‌تونه ناشایست تلقی بشه. شاید این دلیلش باشه که من هیچ دوستی ندارم.»


Max: People often think I am tactless and rude. I cannot understand how being honest can be improper. Maybe this is why I don't have any friends


[Mary and Max] [2009] [مری و مکس]