دیالوگ

دیالوگ
طبقه بندی موضوعی

اگر میخواهی رازی را پوشیده نگاه داری، باید از خود نیز پنهانش کنی!


احتمالا انسان بیشتر دلش میخواهد درکش کنند تا اینکه دوستش داشته باشند.


اگر آدمی کسی را دوست داشت، حتی اگر هیچ چیز دیگر را برای بخشیدن نداشت، باز هم محبتش را به او میبخشید.


کسی که گذشته را در دست بگیرد، آینده را در دست دارد. کسی که حال را در دست بگیرد، گذشته را در دست دارد.


اگر میخواهی تصویری از دنیای آینده داشته باشی، پوتینی را تصور کن که مدام بر چهره انسان رژه میرود.


ماندن در قدرت یعنی تحمیل درد و حقارت. قدرت به معنی متلاشی کردن ذهن انسان و شکل‌دادن مجدد آن در قالب مورد نظر خودت است.


ورای چهره‌ای آکنده از درد، هیچ قهرمانی حضور ندارد.

 Nineteen Eighty-Four / 1949 / George Orwell / نوزده هشتادوچهار

الوی: «یه نفر میره پیش روانپزشک و میگه: "دکتر، برادر من دیوونه‌ست. اون فکر میکنه که مرغه!" بعد دکتر میگه: "خب چرا نمی‌فرستیش بیمارستان؟" بعد اون یارو میگه: "می‌خواستم بفرستمش، ولی من تخم‌مرغ نیاز دارم!" خب من حدس میزنم که این تا حد زیادی شبیه احساس من نسبت به "روابط زن و مرد" هست. روابطی که کاملا غیرمنطقی، دیوانه‌کننده و مسخره‌ست. اما گمونم بیشترمون به این روابط ادامه میدیم به این دلیل که به تخم مرغ هاش نیاز داریم.»

Alvy:
this... this guy goes to a psychiatrist and says, "Doc, uh, my brother's crazy; he thinks he's a chicken." And, uh, the doctor says, "Well, why don't you turn him in?" The guy says, "I would, but I need the eggs." Well, I guess that's pretty much now how I feel about relationships; y'know, they're totally irrational, and crazy, and absurd, and... but, uh, I guess we keep goin' through it because, uh, most of us... need the eggs.


 Annie Hall / 1977 / Woody Allen / آنی هال

ما اجازه نداریم خاطرات کشورها را بجای خاطرات خود بپذیریم. ملت‌ها، یک جامعه نبوده و نیستند. تاریخ هر کشوری، که به همه به عنوان یک خانواده عرضه میگردد، کشمکش‌های تلخی میان منافع تسخیرکننده‌گان و تسخیرشوندگان، برده‌داران و بردگان، سرمایه‌داران و کارگران، غالبین نژادی و جنسی و مغلوبین نژادی و جنسی را در خود نهفته (که گه‌گاه غلیان میکند ولی اغلب سرکوب میگردد) و در یک چنین جهانی پر از تنش، جهانی پر از قربانی و جلاد، آنطور که "آلبر کامو" میگوید: «وظیفه هر انسان متفکری آنست که در جبهه جلاد قرار نداشته یاشد»


فریاد فقرا همیشه بحق نیست، اما اگر به آن گوش فرا ندهیم، هیچ‌گاه نخواهیم دانست که عدالت چیست.


"توماس پین" در رساله "عقل سلیم" می‌گوید: جامعه در هر کشوری یک برکت است. اما حکومت، حتی در بهترین وضعیت، تنها یک مصیبت ضروری‌ست.

 A People's History of the United States / 1980 / Howard Zinn / تاریخ مردمی ایالات متحده

(بعد از فیلمبرداری صحنۀ عاشقانه)
لینا:  «نمی‌تونی منو اینجوری ببوسی و وانمود کنی بهم هیچ علاقه‌ای نداری»
دان: «من یه بازیگر بزرگم... حتی یه رطیل هم می‌بوسم!»
لینا: «تو این کارو نمیکنی.»
دان: «نمیکنم؟...هی جویی، برام یه رطیل بیار!»


[after filming a love scene]
Lina: Oh, Donny! You couldn't kiss me like that and not mean it just a teensy, weensy bit!
Don: Meet the greatest actor in the world. I'd rather kiss a tarantula.
Lina: Oh, you don't mean that.
Don: I don't... Hey, Joe, bring me a tarantula.


Singin' in the Rain/ 1952 / Gene Kelly / آواز در باران

گاهی سرنوشت مثل طوفان شنی است که مدام تغییر جهت می‌دهد. تو سمت را تغییر می‌دهی، اما توفان دنبالت میکند. تو باز برمی‌گردی، اما طوفان با تو میزان می‌شود. این بازی مدام تکرار می‌شود، مثل رقص شومی با مرگ، پیش از سپیده دم. چرا؟ چون این طوفان چیزی نیست که دورادور بدمد. چیزی که به تو مربوط نباشد. این توفان خود توست. چیزی است در درون تو. بنابراین تنها کاری که می‌توانی بکنی تن دادن به آن است. یکراست قدم گذاشتن درون توفان، بستن چشمان و گذاشتن چیزی در گوشها که شن تویش نرود و گام به گام قدم نهادن در آن. در آن نه ماهی هست، نه خورشیدی، نه سمتی و نه مفهوم زمان. فقط ریگهای سفید ظریف که مثل استخوان پودر شده در هوا می‌چرخند. این طوفان شنی است که لازم است تصور کنی.

و واقعا باید در گیر و دار توفانِ شدیدِ رمزیِ فوق طبیعی این کار را بکنی. هر قدر رمزی و فوق طبیعی هم باشد. نباید آن را اشتباه بگیری: مثل هزاران تیغ تیز تن را می‌بُرد. خون از تن جاری می‌شود. خون تو هم می‌ریزد. خون سرخِ گرم. دستت به خون آلوده می‌شود، خون خودت و خون دیگران.

و توفان که فرو نشست، یادت نمی‌آید چی به سرت آمد و چطور زنده مانده‌ای. در حقیقت حتی مطمئن نخواهی شد که توفان واقعا به سر رسیده. اما یک چیز مشخص است. از توفان که درآمدی، دیگر همان آدمی نخواهی بود که به توفان پا نهاده بودی. معنی این توفان همین است.

Kafka on the Shore / 2002 / Haruki Murakami / کافکا در کرانه

الوود: «سالها پیش مادرم همیشه بهم میگفت: {تو این دنیا یا باید خیلی زرنگ باشی، یا خیلی خوش‌مشرب}. خب من برای سال‌ها زرنگ بودم، اما خوش‌مشرب بودن رو توصیه میکنم»        

Elwood:
Years ago my mother used to say to me, she'd say, "In this world, Elwood, you must be so smart or so pleasant." Well, for years I was smart. I recommend pleasant.


Harvey / 1950 / Henry Koster / هاروی