مکمورفی:«شما خیال میکنید که واقعا کی هستید؟ دیوونه یا هر چیز دیگه ای؟... نه نیستید، شما دیوونه نیستید... شما دیوونه تر از احمقایی که تو خیابونا پرسه میزنن نیستید...»
[One Flew Over the Cuckoo's Nest] [1975] [پرواز بر فراز آشیانهی فاخته]
مکمورفی:«شما خیال میکنید که واقعا کی هستید؟ دیوونه یا هر چیز دیگه ای؟... نه نیستید، شما دیوونه نیستید... شما دیوونه تر از احمقایی که تو خیابونا پرسه میزنن نیستید...»
[One Flew Over the Cuckoo's Nest] [1975] [پرواز بر فراز آشیانهی فاخته]
کلاریس:«خب بهم بگو چطوری میتونم بگیرمش؟»
هانیبال:«اصل اول: سادگی... حرف های «مارکوس اورلئوس» رو بخون: "از هر چیز خاصی بپرس در درون خودش چی داره؟ طبیعتش چیه؟" این مرد که دنبالشی چیکار میکنه؟»
کلاریس:«اون زنها رو میکشه»
هانیبال:«نه این محتمل الوقوعـه... اولین و مهمترین چیزی که اون انجام داد چی بود؟ اون چه نیازی رو با کشتن برطرف میکنه؟»
کلاریس:«خشم... پذیرش اجتماعی... سرخوردگی جنسی...»
هانیبال:«نه، اون طمع به مالکیت داره... این طبیعتشه... حالا ما چجوری شروع به حس مالکیت میکنیم، کلارس؟ آیا ما دنبال چیز هایی برای مالکیتش هستیم؟ سعی کن یه جواب پیدا کنی، همین حالا...»
کلاریس:«نه ما فقط... ...»
هانیبال:«نه، ما شروع به حس مالکیت نسبت به چیزهایی میکنیم که هر روز میبینیمشون... چشمهایی که هر روز روی بدنت حرکت میکنن رو حس نمیکنی، کلارس؟... مگر نه اینکه چشمهای تو همواره به دنبال خواستههات هستند؟»
[The Silence of the Lambs] [1991] [سکوت بره ها]
ریک:«تو همه گندمزارهای این همه شهر تو همه دنیا... اون تو گندمزار من قدم گذاشت...»
[Casablanca] [1942] [کازابلانکا]
راوی:«احساس میکردم که دارم یه گلوله وسط چشم همهی خرسهای پاندا میکارم تا نتونن نسل خودشونو با تولید مثل نجات بدن... دلم میخواست دریچهی تانکر نفتکشها رو به روی سواحل فرانسه باز کنم تا همه غرق بشن و نتونم ریختشونو ببینم... دلم میخواست دود سیگار رو تنفس کنم... احساس میکردم که باید یه چیز قشنگ رو نابود کنم...»
[Fight Club] [1999] [فایت کلاب : باشگاه مبارزه]
اَوی:«هشتاد و شش قیراط»
رزرباد:«کجا؟»
اَوی:«لندن»
رزرباد:«لندن؟!»
اَوی:«لندن»
دستیار:«لندن؟؟!!»
اَوی:«بله، لندن... همونجایی که ماهی، چیپس، چایی، غذاهای مزخرف، بدترین آب و هوا و "مری پاپینس" لعنتی رو داره... لندن!»
[Snatch] [2000] [اسنچ : قاپزنی]
سامرست:«ارنست همینگوی یکبار نوشته بود: "دنیا جای خوبیه و ارزش جنگیدن رو داره"... من با قسمت دومش موافقم.»
[se7en] [1995] [هفت]